#دنده عقب با اتو ابزار
#مسابقه # خاطره #داستان
ترم یک دانشگاه بود، من طبق معمول دیر رسیده بودم سر کلاس . مجبور شدم پیش یه پسری بشینم هیچ وقت توجه نمیکردم ، ولی خب خودش بهم نگاه کرد و لبخند زد . من خب اول که قیافشو دیدم ادم ساده و ارومی به نظر میرسید . ولی من یه هفته با این پسر نمیدونم چی اسمشو بزارم همکلام ،دوست شدم ... نمیدونم ،ایشون هول بود. هول دختر ،هول یه رابطه بود ،ولی خب بی زبون بود و این عجیبه برای کسی که هول دختراست !. خب من فک میکردم پسره پول داره بدم نیومده بود . یکی از دلایلی که دلم میخواست دوست پسر داشته باشم این بود که، تحت تاثیر دوست دوران راهنماییم قرار گرفته بودم. اون با دوست پسر جذابش تو لندن در حال عشق و حال و پول در آوردن از کشور به اون کشور بودن ،من تازه میرم دانشگاه به امیدی اینکه کار پیدا کنم البته بعید میدونم .ولی اون داشت من منم مثل عقد ایی ها دلم میخواست. جواب لبخند چندش شو دادم، چرت و پرتایی میگفت ،من نمیشنیدم صداش از دختر کمتر بود. گفت :(( وایسا بعد کلاس دوست یه چی گفته .))گفتم :((چی گفته؟))، گفت:(( من از چیزای بزرگ خوشم میاد )). آخه پسره هول لاشی کدوم خری اینو برای یه شروع یه دوستی میگه ؟ ها ؟ من که پرام ریخته بود ،چون ادم خیلی بی زبون و اسکل بگم بهتره تا ساده ،گفتم : ((عه)) . هر کی بود میرفت چهار تا فحشم روانش میکرد ، ولی من ادامه دادم ،هی ادامه داد چرت و پرتاشو ،من نمیدونم چرا باهاش ادامه میدادم ،چون نفهمیدم چی میگه! مغزم انگار از کار افتاده بود .اومدم خونه به پیشنهادش حرفایی که زد یادم اومد ،مغزم داشت کار می کرد.
رفتم خونه قضیه رو به دوستام گفتم ،به نظرم اشتباه ترین کاری که کردم همین بود . به پسره گفتم نمیخوام ،اون اومد یه طومار نوشت که تاحالا کراش نداشتم، تو اولین نفری و ... از این چرندیات ،من داشتم متنو میخوندم از خنده ترکیدم، باید میدیدن چی نوشته جواب ندادم پیاماشو دیگه .تا اینکه گفت تروخدا یه فرصت بده ،من میگم خدایا چرا اینجوری میکنه ؟ چقدر اصرار میکنه ؟؟. که فهمیدم این پسره با این رفتار بچه دوساله نه بلده صحبت کنه، بی دست پا که هست ، واقعن کدوم دختری حاضر میشه حتی باهاش صحبت کنه یه صحبت ساده ؟؟.
دلم براش سوخت فک میکردم ادم یکی دوبار نمیفهمه چی بگه، یا چه جوری رفتار کنه، با این حساب بهش فرصت دادم . ولی خب واقعا که دختر با اون فرصت دادنت !!! . پسره پیام داد که پیشش بشینم .من به دوستام گفتم میخوام بگم نه، دوستام گفتن الان کاپلا همشون اینطورین اگه دوستین باهم .خلاصه من بهش گفتم باشه، نشستم ولی مگه گذاشت من یکم درس یاد بگیرم فقط زل زده بود به من !.هی سوال میپرسید حالا فک میکنی چی ؟ غذای مورد علاقت چیه؟ ، خواننده مورد علاقه ، به چی فکر میکنی ؟ و همینجوری که سوال میپرسید تو کلاس به صورتم نزدیک میشد منم عقب کشیدم .میگفت چرا میری عقب ؟ چیزی نگفتم خندیدم از رو خجالت . واقعن دختر ترسو و نمیدونم اسمشو چی بزارم اسکل و بی عقل بی دست پا بی عرضه ایم. کلاس تموم شد گفت که بیا همو بغل کنیم . چی ؟ دیگه چی ؟ تو دلم میگفتم همه دوست پسر پیدا میکن اونم خوبشو حالا من !.
به حرف چرندش محل نذاشتم و رفتم اون ور خیابون ،وایسادم ماشین بره دیدم نمیره من یه قدم پا مو جلو گذاشتم حرکت کرد بهم زد . مرده گفت ببخشید ابجی منم گفتم خواهش میکنم . چی ؟ خواهش میکنم ؟ بیشتر تشکر میکردی ازش که داشت زیرت میگرفت!!.حالا این وسط یکی از همکلاسی هام بهم سلام میکنه برا چی سلام کردی هانا ؟ از کی تا حالا به کسی که ماشین میزنتش میگن سلام ؟ هانا تو کلاس یه جوری باهام بودی معلوم بود ازم خوشت نمیاد . چه مهربون شده بودی که سلام میکنی بهم ؟ موقعی که ماشین زد منو؟ ها ؟. اون پسره هم ماشین بهم خورد رو دید فکر میکنین چیکار کرد ؟ فقط زل زده بود نگاه میکرد ،انگار فوتبال داره نگاه میکنه . وقتی رسیدم خونه دیدم پیام داده ((دوستت دارم)) ،((عاشقتم )).من یادم نیست چی گفتم .ولی باید هر چی تو دلم بود خالی میکردم بعدشم بلاک ،اما من ادادمه دادم من تو باتلاق هی فرو میرفتم . مثل احمقا ادامه دادم ،ولی تو کلاس اومد پیشم نشست. با ترس و لرز که من تا حالا جواب یه پسر رو ندادم، می لرزیدم که چجوری بهش بگم پاشو ، ولی گفتم و اونم خداروشکر بالاخره پاشد رو رفت. اخیش تو دلم گفتم ((راحت شدم پسره کنه!)). ولی فک می کنین تموم شد؟ نه! ولی من تمومش کردم کاری رو که خودم میدونستم باید انجام میدادم اما نمی کردم، چون شک داشتم که شاید دوستام راه بهتری داشته باشن ، اما هیچ کس بهتر از خودتون نمی تونه شرایط شما و مشکلات شما رو درک کنه ،و فقط شما رو میندازن تو گودال حالا بیا و درستش کن. اگه من اون روز گفت بیا پیشم بشین میگفتم(( نه)) به جای اینکه از دوستای به اصطلاح عاقل تر از خودم مشورت بگیرم، یکم زودتر از خیابون رد میشدم به جای اینکه با اون کله کدو صحبت کنم اون اتفاقا هم نمی افتاد .
خلاصه نمیدونم کسایی هستن مثل من از اینکه حرفشونو بزنن میترسن یا همش به خودشون شک دارن یا همش منتظرن که یکی بیاد کمکشون کنه، اون حرف بزنه به جاشون. میخوام بگم که هر تصمیمی که خودتون گرفتین انجام بدین حالا درست یا غلطش مهم نیست حداقل خودتون برای زندگیتون تصمیم گرفتین نه کس دیگه ایی . هیچ کس درکی نداره از موقیعتون ،شرایطتون خودتون رو گول نزنین! شما خودتون بهتر میدونن هم چیو.
امیدوارم از این خاطره خوشتون اومده باشه، دوست دارم نظراتتون رو درمورد خاطره ام بشنوم .
نظرتون درمورد خاطره ام بشنوم