۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
The happiness of your life depends upon the quality of your thoughts.
-marcus aurelius
رواقی گری، فلسفه ای که پیش تر با آن آشنا شده بودم، اما نمی دانم چرا آن را بسیار نادیده گرفتم. در سن ۱۹ سالگی وقتی بدنبال مطالعه مکاتب فلسفی بودم، فکر نمی کردم که این مکتب یکی از بهترین ها در نوع خود باشد.
شاید در آن زمان زندگی به نظر خیلی ساده تر می آمد و چالش هایش نهایتا ۳ ماه یا یک سال بیشتر طول نمی کشید و یا شاید چالش ها از جنس های متفاوتی بودند. در آن زمان نمی دانستم که این مکتب، مطالعه و آماده سازی خود است. با این حال امروز در حال مطالعه بخشی از آن بودم که متوجه شدم که این مکتب برای ذهن هایی است که فراتر از مرزهای معمول پیش می روند. الزاما این فراتر به معنای بهتر و برتر نیست بلکه در اینجا منظور از فراتر، وسعت و میزان درگیری ها ذهنی نسبت به ظرفیت آن است.
اما نبرد من، چه ربطی به این مسئله دارد. من از Overthinking رنج می برم؛ فرضیه سازی، جمع آوری داده، پیش بینی و در نهایت پردازش بسیار زیاد و بیش از حد یک موضوع، من را به مرز فلج تحلیلی می رساند.
اول فکر می کردم بخاطر مشغله کاری و شرکت داری و ... باشد. که باعث شد در یک سال گذشته در یک شرکت خوب و در یک شغل ساده مشغول بکار شوم. بله میزان مشغله ها و استرس هایم به حداقل ترین مقدار در ۷سال اخیر رسید؛ به طوری که برای اولین بار در ۷ سال گذشته با مفهوم عجیب تعطیلی و آخر هفته آشنا شدم. به گونه ای برایم عجیب بود که نمی دانستم در این روزهایی که شرکت تعطیل است و تسکی ندارم، چه کاری باید انجام دهم!
اما با گذشت زمان و بوجود آمدن مشغله های جدید و البته مهم، متوجه شدم که حجم مشغله ها مهم نیست. و من با هر مسئله ای (البته مهم) دچار استرس و اضطراب شدید می شوم و فلج شدن ناشی از اضطراب را دوباره تجربه می کنم. بله تعداد این فلج شدگی ها کمتر شده است ولی شدت، همان است. در این لحظه بود که متوجه شدم، یک چیز در من درست کار نمی کند.
با تراپیستم مشغول بررسی ریشه های اضطراب و افسردگی های مزمن و گاها حادی که تجربه می کنم هستم، اما دانستن آن ریشه ها تاثیر چندانی بر رویارویی من با مشکلات ندارد (البته تاثیر خیلی زیادی بر شناخت مشکلات و مسائل درونی دارد و بسیار ارزشمند است). پس بدنبال راه حل، ذهن خود را کاویدم، و در این کاوش متوجه چند خطای شناختی شدم.
بزرگترین آن خطا ها:
جالب است که بدانید، شما برای استفاده از یک ماشین پیچیده اول دفترچه راهنمای آن را مطالعه می کنید. و مغز یکی از پیچیده ترین ماشین هاست که دفترچه راهنمایی ندارد، پس باید کشفش کنید.