همیشه فکر میکردم این آدم هایی که از دست روزگار ناله میکنن آدم هایی تنبل اند که دنبال بهانه میگردن که مشکل کار خودشون رو گردن هر کسی بندازن جز خودشون!
تا اینکه پای یکی از بازیکن های تیم استانی هاکی که از دوستانم بود در یک حادثه قطع شد...
خیلی وقت ها آدم احساس میکنه زندگی چقدر میتونه نامرد و بی رحم باشه! و این یکی از عمیق ترین دفعاتی بود که من این احساس رو داشتم؛ واضحه اگر این دوست من بخواد از نامردی رسم روزگار بناله اصلا بی جا، نا حق یا از سر تنبلی و بی مسئولیتی نبوده!
بعد این حادثه لجباز درونم سرش رو از زیر لحاف دروورد بیرون و با یه پوزخند نه چندان دوستانه گفت ببین راهی نیست! اگه تو هم جاش بودی هیچ کاری نمیتونستی بکنی...
(من توی خودم چند نفرم! قبلا با بدبین درون آشنا شدین؛ این هم لجباز درون)
خوب اگر دارین به پارا المپیک فکر میکنین؛ قبلش فکر کنین ورزش بانوان در ایران کلا چند نفر رو شامل میشه؟؟ چند تاشون معلول هستن اونم از ناحیه پا؟ حالا چند تاشون هاکی بازی میکنن و تمایل دارن بیان با دوست من تشکیل تیم بدن؟
در نهایت لطفا یه تیم رغیب هم برای بازی پیدا کنین براشون...

نه! این راهش نیست؛ ما به یک استراتژی مناسب نیاز داریم تا هر وقت لازم شد از هدفمون عقب نشینی کنیم.
دلایل زیادی ممکنه باعث بشه که بخوایم تغییر مسیر بدیم و یه هدف دیگه رو دنبال کنیم؛ یا اینکه اصلا شاید دلمون بخواد برای یه مدت هیچ هدفی رو دنبال نکنیم! آدم های موفق زیادی میشناسم که تا سال ها هدف اصلیشون رو پیدا نکرده بودن و به قول معروف از این شاخه به اون شاخه پریدن. آدم های موفق زیادی رو هم میشناسم که در راه رسیدن به هدفشون سال ها بیخیالش شده بودن و بعد دوباره برگشتن...
مشکلات سر راه همه هست! ولی اگر میخواید هدفتون رو بیخیال شید باید اول هدف گذاریتون رو مهندسی معکوس کنین: این هدف رو که رها کنین ممکنه دیگه هیچ وقت نتونید بهش برگردین؛ آیا میخواید رهاش کنین؟ اگر جوابتون آره است؛ درنگ نکنین! این هدف فقط داره عمر و انرژی شما رو هدر میده...

ولی اگر جوابتون نه بود باید بررسی کنیم که اصلا چرا به این سوال رسیدین؟!

ولی مثل داستان دوستم که براتون تعریف کردم اگر واقعا نمیتونید در راستای هدفتون تلاش کنید ولی هنوز قلبتون برای اون هدف میتپه و احساس میکنید بدون اون هدف نمیتونید زندگی کنید؛
خوب حواستون رو جمع کنین که باید دقیقا طبق تاکتیک پیش بریم!
این تاکتیک قطعا باعث رشد مجدد پای شما یا حل هر مشکلی که دارین نمیشه ولی قول میدم در نهایت راضیتون کنه.
دقت کنین که حل چنین بحران های بزرگی در زندگی نیاز مبرمی هم به خود شناسی و وهم یک سری مهارت ها داره:
وقتی میگم دقیق یعنی اینکه هدف "بهترین نوازنده پیانو شدن" با هدف "مشهورترین نوازنده پیانو شدن" با هدف "لذت بردن از نواختن پیانو" تفاوت داره! دقیقا قبل از این فاجعه روزگار چی میخواستید بشید؟؟
پیشنهاد میکنم طی چند روز این هدف رو دقیق تر کنید! بنویسید، کنار بذارید، و دوباره بنویسید!
برای آدمیزادی که تا مدت ها (تا نزدیک 7-8 سالگی) تنها ابزاری که برای درخواست کمک و ابراز نیاز داشته گریه کردن بوده؛ فکر میکنم طبیعی باشه که بهنونه بیاره!
اینکه من ازدواج کردم یا بچه دار شدم دیگه نمیتونم فلان کار رو بکنم! سنی ازم گذشته نمیتونم فلان کار رو بکنم و... اغلب تماما بهانه اند! بهانه هایی که خودمان هم گولشان را خورده ایم؛ باید با چند تا سوال رک و رو راست ته و توی ماجرا را در بیاوریم:
اگر تا اینجا با ما بودید به نظر میرسه واقعا مشکل حادی دارید! و باعث شده دیگه نتونید هدفتون رو ادامه بدین؛
باید برای ادامه استراتژی عقب نشینی بدونید که این هدف چقدر از شما بوده؟؟ قبل از این فاجعه چقدر در روز برای آن زمان میذاشتید؟
چند سال برای رسیدن به آن تلاش کرده بودید؟
و در نهایت توجه به اینکه به جز این چه استعداد های دیگری دارید که میتوانید آن ها را هم شکوفا کنید؟
اگر این فقط هدف قسمتی از شما بوده میخوام بگم هر چقدر هم سخت باشه به مصیبت پیش آمده به چشم فرصت نگاه کنید؛
فرصتی که شما را مجبور به استفاده از دیگر استعداد هایتان میکند!
میدونم خیلی عجیب و احمقانه به نظر میرسه اما هر کسی فرصت زندگی کردن در شرایط شما رو نداره؛ خیلی خلاصه بخوام بگم باید فیلم the slum dog رو مثال بزنم؛ سعی کنید به این فاجعه خوشبین باشید و نقاط مثبتش رو پیدا کنید و روی اون زوم کنید!
ممکنه این کار شما رو احمقانه خوشبین نشون بده یا به قول معروف شما رو علی بی غم کنه
اما باور کنین این تنها راهه چون بقیه عمر غصه نامردی روزگار رو خوردن قطعا شما رو خوشبخت نمیکنه!
پس واقعا به یک عقب نشینی استراتژیک نیاز داریم! به تدقیق هدف در مرحله اول برگردین و هدف رو جلوتون بذارین!
پیدا کردن جواب این دو تا سوال ممکنه خیلی خیلی سخت باشه شاید از چندین روز تا چندین ماه زمان ببره؛ اما به ارزش ادامه زندگیتون و تجربیاتی که در این وضعیت جدید خواهید داشت حتما میارزه!
من هر توضیحی بدم احساس میکنم دارم سوال ها رو از سادگی در میارم ولی میتونم براتون چند تا مثال بیارم:
1- ماجرای قطع شدن یک دست و دو پای آقای میلر که ایشون رو پزشک متخصص درد کرد
2- ماجرای معروف اخراج شدن استیو جابز از شرکت خودش که باعث به وجود آمدن کمپانی پیکسار شد
(لطفا ماجراهایی رو که دیدید و شنیده اید در کامنت ها به اشتراک بذارین؛ بیشتر از آنچه فکر کنین برای همه الهام بخش خواهد بود)
چون غصه خوردن و غر زدن و بقیه عمر از دست روزگار و سر نوشت نالیدن دردی از شما دوا نمیکنه!
دلسوزی بقیه هم برای شما نون و آب نمیشه...
همیشه راهی وجود داره! فقط باید به وجودش خوشبین باشم و بعد برای پیدا کردنش تا آخرین نفس تلاش کنیم...