فرار از زندان
گاه به گاهی، در شهرهای کوچک اتفاقات حیرتانگیز و نادری رخ میدهد که از فرط عجیب و غریب بودنشان مانند افسانهها هستند و بنا به پارهای از ملاحظات همچون اسرار مخفی و بزرگ در قلب و دهان ساکنین منطقه به شیوه خاص خود مسکوت میمانند. به طوری که در آن واحد همگان از قضیه هیچ چیزی نمیدانند و در عین حال به جزییات مسئله کاملا واقف و ملتفتاند.
دلیل سربسته و سرگشاده ماندن رازها در این نواحی به تو در تویی پیچیده روابط انسانی و اجتماعی در شهرهای کوچک برمیگردد. همه به طریقی با هم قوم و خویش هستند و آشنا. یا به طایفهای دختر داده یا زنی از آنها گرفتهاند. یا دوست و رفیق هم هستند یا حداقل سلام و علیکی با هم دارند. دست آخر یا همکارند یا همچراغ. در نتیجه راز هرکدامشان راز دیگری هم است، رازی که نباید غریبهای از آن آگاه شود و صد البته که پای غریبهای هم دربین آنها نیست.
فراری هم که از زندان شهر در دهه هفتاد اتفاق افتاد، از دسته همین اسرار سَر به مهر و موم است. سه برادر که بخاطر قاچاق البته نه از نوع مواد مخدرش در زندان محکومیتهای بالای ده سال داشتند، وقتی همبند جدیدشان را مُقَنی* کارکشتهای دیدند دیگر ول کن او برای حفر تونل و فرار نشدند. از نقبزن انکار و از سه برادر اصرار.
چند ماهی طول کشید تا وسایلی جهت حفر راه زیر زمینی تهیه کردند، نه در حد بیل و کلنگ ولی بیلچه و کجبیلی بدستشان رسید. معلوم نیست کجای محاسباتشان را اشتباه تخمین زدند که انتهای تونل به جای اینکه از آن سمت دیوار زندان بیرون بیاید از دیوار اتاق رئیس زندان سر برآورد. دنگ و منگ**، دست و پایشان را جمع کردند و به قصد برگشت به سلول وارد تونل شدند و چون میانه تونل ریزش و مسیر برگشت مسدود بود در همان اتاق رییس به انتظار شروع ساعت اداری ماندند.
از آنجا که رئیس زندان هم مانند هر فرد عاقلی تمایل نداشت خود و زیردستانش را تحقیر و مضحکه دست و نگاهِ مقامات بازرس و بازپرس و بازجو و بالاتر بکند، در عرض کمتر از یک ساعت با کمک معاونش، کارمندان واحد اداری، مسئول بند مربوطه، گارد انتظامات و سربازان شیفت و کشیک، چنان ماجرا را فیصله و ختم به خیر کردند که آب از آب تکان نخورد. تنها مجازاتی هم که شامل چهار زندانی فراری ناکام شد جابجایی از بند سابق به بند دیگری بود. علت را هم به زندانیان هر دو بند، نشست و فرونشستِ زمین سلول فراریان عنوان کردند. تا بعدازظهر هم اُستا و بنا و عمله آشنا آوردند و با سیمان دهلیز را پُر و کف سلول هم مثل سابق تحویل سازمان زندان شد.
📷 طوبا وطنخواه