گاهی تصوری از چیزی داریم که به نظرمان کاملا درست است. ولی در حالی که شاید کاملا برعکس باشد. تازمانی که اطلاعات ما از چیزی کامل نباشد نمی توانیم کامل ترین نظر را ارائه بدهیم. و بهتر است قبل از اینکه از موضع بالا با صدای رسا تایید کنیم کمی تردید در وجودمان رخنه کند. البته برای همه مسائل این راه حل درستی نیست ولی خودمان با توجه به شناخت و نوع تفکری که داریم قطعا می دانیم. چقدر به حقیقت نزدیک و چقدر دوریم. گاهی دوست داریم برعکس همه قانون ها زندگی کنیم. برخلاف زندگی امروزمان، فردا چیز جدیدی باشد. شاید پیش بیاید به دنیایی کاملا غیر واقعی فکر کنیم ولی می دانیم دنیایی است که برای لحظاتی در آن زندگی کردیم و ارزش بازگو کردن دارد. شاید در دنیایی که حیوانات حرف می زنند و انسان ها می شنوند. انسان هایی که زیر آب زندگی می کنند. انسان های که در هوا معلقند. انسان هایی که فقط کتاب می خوانند. انسان های که دائما کار مورد علاقه خود را انجام می دهند. همه قانون ها شکسته شود. به شخصی تعلق نداشته باشیم. حافظه ما کاملا پاک شود. کسی مزاحم شخصی دیگری نشود. زندگی را با اسم زندگی نشناسیم. شاید بی اختیار باشیم و شاید اختیار انجام هر کاری را داشته باشیم. گاهی باید برخلاف چارچوب ذهنی خود فکر کنیم و وارد دنیای خلاقیت شویم. خلاقیت ذهنی برای درک دنیای اطرافمان برای درک موجودیت خودمان و برای آنچه از زندگی می خواهیم. اگه می خواهیم حس و حال هر موجودی، هر انسانی، هر موقعیتی و هر تاریخی را بدانیم. باید سعی کنیم جای آن باشیم. مثل آن باشیم. آنجا باشیم. بعد می توانیم جواب های مختصر قانع کننده ای برای خود بیابیم و شاید هم جواب های قوی ...
باز می گویم آنچه نمی دانم بی نهایت است..