Mahmoudi
Mahmoudi
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

همه ما گاهی آتش بدون دود هستیم


ماجرا از عشق آتشین دختر و پسر ترکمن، گالان و سولماز شروع می شود. که هر دو غروری بر پایه خشم علیه همه قوانین زمان خود داشتند. و هیچ کدام نمی خواستند از تصمیم خود کوتاه بیایند. سولماز دختری زیبا که دست رد به سینه همه خواستگارهای خود می زند و در نقطه عطف زندگی خود با گالان همکاری می کند. گالان او را از چادرش می دزدد و در این راه برادر خود را از دست می دهد و همیشه حس خونخواهی برادر خود در او هست و سولماز این را می داند و هیچ تلاشی نمی کند که گالان دست از دشمنی بردارد و در قسمت های از داستان آتش این خشم و کینه را شعله ور می کند. گویی می خواهد به خود و به همه آنهایی که کار او را سرزنش می کردند بگوید من قوی هستم و می توانم و می جنگم ولی خواهش نمی کنم ضعفی نشان نمی دهم و چیزی کمتر از گالان نیستم. یک زن هستم ولی زنی که انتخاب می کند ضعفی در او نیست. سولماز دو پسر به دنیا می آورد و زندگی آن ها سرشار از حس ترس، جنگ، بی تفاوتی، غیرت، مذهب، تعصب و ... گاهی سکوت بود. گالان در اقدامی دست از قبیله خود می شوید و سرزمین جدیدی را با همه سختی ها کنار درخت مقدس بنا می کند و شاید تنها نقطه ای در این داستان باشد که می توان طعم زندگی را چشید بدون اینکه تیغ های برنده این زندگی جانت را بگیرند. همه قبیله گالان او را می ستایند. با او همکاری می کنند هر آنچه را می خواهند می سازند و بنا می کنند و در آرامشی کوتاه زندگی می کنند در سکوتی به دور از آتش کینه.
سکوتی که نمی توانست تا ابد باشد و در آخر آتش زیر خاکستر دامن گندم های قبیله دختر را می گیرد و همه را می سوزاند مرد داستان ما هم قربانی می شود و لب چاه کشته می شود زن به خونخواهی به سمت قبیله خود می رود و برادر خود را می کشد تراژدی غم انگیزی که افسانه صحرا شد. و پسرهایی که از این دو ماندند و یکی به قبیله زن و یکی به قبیله مرد پناه می برند.
و دنیایی نه چندان دور ما با نوه آنها آشنا می شویم که پیام آور صلح و قربانی صلح می شود خودش زنش و همه هستی اش.
دکتر النی آق اویلر و همسرش دکتر مارال آق اویلر انسان های که تار و پود وجودشان از رنج بود رنج را می پذیرفتند از خود می گذشتند زندگی خود را در تلاطم امواج زمانه خویش قرار می دادند. ولی از حقیقت و عدالت کوتاه نمی آمدند. برای انسان هایی می جنگند که سایه شوم ظلم همه وجود آن ها را فراگرفته و می ترسند یا سکوت اختیار می کنند. یا منتظر منجی هستند که به او چنگ زنند و وارد دنیای فنا شدن برای زندگی بهتر شوند. نوه گالان هست که پرچم دار مبارزه می شود نه تنها برای مردمان ترکمن بلکه برای همه ایران. انسان های که آلنی و مارال کعبه آرزوهای آنها می شوند و زیر این پرچم خونخواهی بی تفاوت نیستند. تراژدی غم انگیز تر مبارزه بچه های آن ها هست نامه پسرش به مارال درد عمیق انسانی را در انسان به آتش می کشاند. من نمی خواهم بمیرم. به عنوان مادر این جمله یک تیر نیست بلکه هزاران تیر زهر آگین است که به سمت قلبش و وجودش نشانه می رود. آلنی با تمام وجود ثابت می کند می شود در هر مکان و زمان حق را برگزید حتی اگر بی دین باشی حتی اگر ماده گرا باشی. ولی می توانی انسانی باشی که چنگ میزنی به همه وجود خود برای آنچه باید باشد و نیست.
ولی انسان که هستی می بینی می‌شنوی حس می کنی که انسان هست و یک زندگی کوتاه. که با رنج مقدس پیش می رود نه با سایه ترس. که هر لحظه ترس از دست دادن زندگی با تو باشد و بی تفاوت باشی. دنیا به وجود انسان های شریفی مانند آلنی آق اویلر و مارال آق اویلر تا آخر راه خود نیاز دارند. ما نیز می توانیم حق را ببینیم حتی با چشمان بسته ، اگر آن را در وجود خود به صلیب نکشیم.

چیزی که مرا نکشد قوی ترم میکند. راهی به جز رسیدن به آرزوهایم ندارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید