دیدنی ها کم نیست
من و تو کم دیدیم
می شود بزرگی دریا را دید و به آن ایمان آورد
می شود لب پنجره نشست و در گذر نسیم
لذت برد
شعر خواند
زندگی مگر چیست ؟
جز همین لحظه هایی که هر لحظه می گذرد.
صبح که از خواب بیدار می شوی و هوا هنوز خنک است و خورشید هنوز جون نگرفته است چقدر دیدنی ست ... .و چقدر دوست داری این صبح ها تکرار شوند .
هنگام طلوع می گویند اگر با خورشید صحبت کنی تمام حرف های دلت به واقعیت می پیوندد .
اما غافل که من همنشین خوبی با طلوع نبوده ام .
تا این لحظه رفیق من شب هایم بوده است و ماه زیبایی که مدام به آن می نگرم .
هر شب من شب شناسی می کنم
و کمی شعر بخوانم ...
و ممنونم باشم از شعر
از شعری که تو باشی و من
بخوانم ...
بخوانم تا بر شو م
قافیه تو را
و باز شعر شوم در ردیف (برگرد)