یک. "بیست سالگی، تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی." البته که هیچ وقت نمیتوان از هیچ چیزِ آینده خبردار شد اما از زندگی انتظار نمیرود ساده و آرام تر شود مگر اینکه روشی بر خلاف معمول را در پی بگیری.
دو. همان که ناباکف گفت. "روال بر ضرر است". داشتن فکر آزاد و شخصیت متعالی نیازمند گذراندن تجربه هاییست عمیقا دردناک. اما روال بر ضرر است و تصور میکنم در نهایت همه ضرر کرده اند و بر اساس نوع ضرر انتخابی سنجیده میشویم. پس عاقلانه است که رنجی که میکشیم را درک کنیم و در تصمیم گیری هایمان از او یاد بگیریم.
سه. غم میون دو تا چشمون قشنگت. این را میخوانَد و همراهش زمزمه میکنم. حالت چشمانش را دوست دارم و این یعنی میتوانم تا مدتی با زل زدن بهشان آرام بگیرم.
چهار. حس میکنم هنگام شنا مثل یک دست و پا چلفتی به مسیر دهن کوسه افتاده ام. کار خاصی از دستم برنمیآید. پیش میروم اما فراموش نمیکنم. یعنی نمیتوانم فراموش کنم. نمیدانم اگر میتوانستم خودم هم میخواستم یا نه. ولی هیچ چیز از یادم نمیرود. مطلقا هیچ. همینطور روی هم جمع میشوند و بووم. "و بعد یک تناقض جالب؛ مثل وقتی که می دانی ورای سایه تردید بلدی پرواز کنی و با دست های باز از هواپیما می پری بیرون، بعد می فهمی بلد نیستی و نه تنها چتر نجات نداری بلکه لباس هم تنت نیست و همه مردم آن پایین _دوربین شکاری به دست_ می خندند و تو سقوط میکنی توی یک شومی بی نهایت شرم آور"
پنج.
"Sometimes you lose, and sometimes you win, but most of the time you just tie; All we can do is keep playing."
شش. "من امشب میمیرم و حتی چشم هایت نمیتواند مانع این شود." خواننده اینقدر زیبا میخواند که انگار واقعا امشب شب آخر زندگی اش است. خوب میشد اگر میتوانستم همینقدر باور داشته باشم.
هفت. "هنوز برایم مایهٔ تسکین مینمود. درست مثل مخدر. چیزی برای دور نگه داشتن واقعیت." احتمالا یک راه محبوب برای گذراندن زندگی پیدا کردن همین مخدرها باشد. هنوز نمیدانم کدام راه زندگی مناسب تر است.
هشت. بدون دست زدن به دیوانگی نمیتوانید خاطرات عمیق بسازید، و زندگی بدون خاطرات عمیق چیزی جز رنجی تهی نیست. حالا که روال بر ضرر است، رنج مفیدتری را انتخاب میکنم. هر چقدر هم سعی کنی منطقی باشی، میدانی لذت از تجربه عمیق احساسات به دست می آید. پس زندگی ات را بر این اساس پیش میبری که تا جای ممکن تجربه های عمیق به یاد ماندنی بیشتری داشته باشی.
نه. خدا رو شکر که در این جهان خاکی همه چیز موقتی است. امید به پایان خیلی وقت ها کمک میکند که ادامه بدهیم. البته این به معنای پایان یافتن چیزهای خوب هم هست. میبینی؟ (میخواهم بگویم معمولا هر چیز خوبی، جلوه بدی نیز دارد، اما چون از استدلال استقرایی بدم میآید بیانش نمیکنم)
ده. "رنج نباید تو را غمگین کند. رنج قرار است تلنگری باشد که بفهمی زندگیات به تغییر نیاز دارد. رنجت را تحمل نکن، آن را درک کن." یونگ را دوست دارم. مصاحبه هایش را که میبینم شبیه این پیرمردهای آرامِ دانای قدیمیست که به زندگی به دید کمدی نگاه میکنند.
یازده. آدم از همان ابتدا میفهمد که چقدر تحت تاثیر آدم های دیگر قرار میگیرد. عاقلانه است اگر برای انتخاب آدم های اطرافمان حساسیت به خرج دهیم. وقتی که میدانی (و احتمالا همه همین را تایید میکنند که همین خندهدارش میکند) که اکثریت اشتباه های بسیار زیادی انجام میدهند، بهتر است به اقلیت مورد علاقهات بچسبی و سعی کنی فرار از اشتباهات اکثریت را تمرین کنی. پس دور شو. از همگان دور شو و تنها همان اقلیت مورد اعتمادت را به خلوتت راه بده. این مهم است که اهمیت این مسئله را درک کنی.
دوازده. خودم مینویسم. «من اینطور فکر میکنم. زندگی برای خوشحالی نیست. شاید خوشحالی به صورت یک نتیجه جانبی به وجود بیاید، اما بیشتر از هر چیز، زندگی در مورد تلاش کردن است. انگار در سیستم تکامل یافته ما، در نهایت تلاش کردن و خسته شدن مسبب لذت میشود. آسودگی - به معنای بی خیالی، بی دغدغه بودن نه به معنای آرامش - چیزی جز حسرت به بار نمی آورد. خستگی را به جان میخرم و تلاش میکنم از همیشه پرکار تر باشم تا هم بتوانم برنامه نویس بزرگی که این تکامل را روی من نصب کرده راضی کنم، هم از چیزهایی که نمیتوانم تحملشان کنم دور بمانم.»
سیزده و پایان. "حالا میتوانم چیزی را به شما بگویم: احساسات خوشایندی خواهید داشت که هنوز نمیتوانید باورشان کنید. ( اتفاقات ناخوشایند بسیاری در زندگیتان رخ میدهند که بعضیهاشان در ذهنتان باقی میمانند.) وقتی به این مسائل هولناک عادت کردید که آن روزها به گذشته دفع شدهاند، آنوقت آرامآرام احساس میکنید که (حس خوب زندگی آمده تا جایش را پس بگیرد)، تمام جایاش را در کنار شما. فعلا چنین چیزی هنوز ممکن نیست. بیحرکت بمانید، صبر کنید تا نیروی غیرقابل درکی که ویرانتان کرده کمی احیاتان کند، میگویم کمی، زیرا همیشه چیزی از درهمشکستگیتان در شما باقی خواهد ماند. این را به خود هم بگویید، چراکه مایهی آرامش است که بدانید هیچگاه کمتر دوست نخواهید داشت، هیچگاه تسلیٰ نخواهید یافت، و بیش از پیش به خاطر خواهید آورد."