از استادم آرش حیدری این ایده رو گرفتم که میگفت: "نهیلیسم در واقع نوعی فرم بدون محتواست". این جمله مدتهاست تو ذهنم میچرخه و هر بار مصداق جدیدی ازش رو توی زندگی میبینم. این روزها که درگیر تجربه تلخ یک ارتباط به سرانجام نرسیده هستم، همزمان با بلاتکلیفیهای سربازی، دفاع پایان نامه و آینده شغلی، درگیر نوعی افسردگی یه جور پوچی زندگی شدم. اما وقتی دقیقتر نگاه میکنم، میبینم مشکل اصلی جای دیگهایه.
توی هر کدوم از این زمینهها، دارم خودم رو با فرمهایی که از بیرون گرفتم مقایسه میکنم. میخوام توی رابطه مثل فلانی باشم، سربازیم مثل بهمانی بشه، کارم شبیه دیگری پیش بره... انگار زندگی رو دارم مثل یه چکلیست دستاوردهای اجتماعی پیش میبرم. همین رابطه اخیرم رو در نظر بگیرید: صرف داشتن دوستدختر برام تبدیل شده بود به یه "تیک آف" تو لیست موفقیتهای اجتماعی! بعدشم که رابطه رو شروع میکردم، تازه میرسیدم به مرحله بعدی نارضایتی: "خب حالا که دوستدختر داری، چرا رابطه جنسی ندارید؟" این دور باطل همون فرم خالیه - فرمی که از جامعه و اطرافیان گرفتهام، بدون اینکه از درون برام معنا داشته باشه. همینکه بگن سینگلی بگم نه یعنی یه نگاه Achivment و دستاورد نگاه میکنم به رابطه این یعنی همون فرم بدون محتوا، خب که چی مثلا سینگل نیستی مثلا دوست دختر داری بعدش چی میشه؟ من توی رابطه ناخودآگاه تحت تاثیر غیرمستقیم فضای بیرون قرار گرفتم و حس میکنم جا موندم که در رابطه نیستم! اما در واقع تو باید تنها باشی و از فرصت تنهایی خودت استفاده کنی و آماده کنی خودت رو وقتی با کسی که حس کردی مناسبه برای اشتراک گذاشتن زندگی مشترک، بری توی رابطه، یعنی یه نگاه ایجابی برای رابطه نه نگاه سلبی از سینگل نبودن!
توی دانشگاه و کریر آکادمیک هم همین مشکل رو دارم. توو دانشگاه تهران که جو مهاجرت گرفته، منم ناخودآگاه دارم به فکر رفتن میافتم. ولی وقتی با دوستای علم و صنعتیام میگردم، میبینم دارم به سمت پروژه گرفتن و کار با اساتید کشیده میشم. این تغییر جهتهای ناخودآگاه، همون تقلید فرمهای خالیه.
اگر بخوام کلیتر نگاه کنم، میبینم زندگی خودش به ذاتش یه فرم خالیه. از نظر بیولوژیک، چه فرقی بین انسان و حیوانات دیگه هست؟ همهمون میریم تو رابطه، تولیدمثل میکنیم، از بچههامون مراقبت میکنیم و در نهایت میمیریم. پس این همه هیاهو برای چیه؟
پس نهیلیسم، فرم بدون محتوا، مقایسه، حس فومو، تقلید ناخودآگاه اینا باهم در ارتباط میتونن باشن...
من یه تجربه ای دارم از سانس فوتسال که با بچها و دوستام میرم، بنظرم دقیقا و کاملا ایده اش متناظر با ایده زندگی هست. یکساعت و نیم، با کسانی که اتفاقی آشنا شدم میشم هم تیمی و باکسانی دیگر میشم تیم مقابل و حریف، همه هم میدونیم درنهایت یکساعت و نیم تموم میشه و چه ببریم چه ببازیم چه با اختلاف ببریم یا به سختی ببریم چه لذت ببریم جه نبریم درهرصورت تموم میشه و در کل چیزی قرار نیس اتفاق بیفته اما همین فرم رو در هر لحظه سعی میکنم واجد معنا کنم، یعنی بارها پیش اومد سطح بازی پایین بود من معناهای یونیک اون سانس تعریف کردم تا لذت ببرم و زندگی دقیقا همینه با توجه به شرایط و سطح و فلان تو معنای شخصی بریز توی این فرم پوچ، و جایی که توی فرم و محتوایی رو از بیرون ناخودآگاه تحمیل تقلید یا وارد میکنی اونجا زندگی تو درگیر فرم بدون محتوای شخصی میشه و درگیر پوچی و نهیلیت میشی در این معنا، مقایسه در هرسطحی، مقایسه توی رزومه آکادمیک، مقایسه توی تیپ و استایل و مدل ریش و مو مقایسه توی کار و درآمد و هرچیز دگ و حس فومو همه و همه در زمین نهیلیسم میتونه بازی کنه و واقعا حقیر و تمسخر آمیز هست...،"
راه چاره شاید این باشه که به جای دنبال کردن فرمهای آماده، خودمون دست به کار بشیم و محتوای شخصیمون رو خلق کنیم. نه از روی ترس از تنهایی یا جاموندن، بلکه از روی اشتیاق به تجربههای اصیل. اینطوری حتی اگه بازی رو هم ببازیم، حداقل مطمئنیم که نقش خودمون رو بازی کردیم، نه نقشهایی که دیگران برامون نوشتن.