فجازی پر است از اینکه آی فلانی این را گفتی، پس چی شد؟ چرا اینجا شلوغه، فلانی پس تو کجائی؟ آی میخرن، پس میترسن، آی نمیخرن، پس بدبختن!، چرا تعدیل کردن؟ چرا شکست خوردن؟ چرا اون حرف را زدن، چرا این کار را کردند؟ و ...
مشکل این است که تمام این گلایه ها درست هستند، اما در قریب به اتفاق آنها، فقط یک طرف ماجرا دیده شده است: دیگران! پس ما کجا هستیم؟ نقش من و شما چیست؟ کجاست؟
این یک موضوع فراگیر است و محدود به یک حدود جغرافیایی هم نیست. اما چرا چنین میشود و پیامدهای این نگرش چیست؟
مثلاً وقتی یک کالای تقلبی در فروشگاهی فروخته میشود، من چند گزینه دارم، از جمله:
اما گزینه ها و سوالات دیگر هم میتوانم بپرسم، مثلاً:
در هر یک از حالات فوق، من با خودم گفتگوئی دارم که میتواند مرا آزار دهد، یا میتواند به من آرامش (آرامشی اقلاً موقتی) بدهد. وقتی من فقط طرف مقابل را محکوم کنم، با خودم میگویم که من مظلوم واقع شده ام، من تقصیری نداشته ام، من خوب هستم و کار دیگری لازم نیست بکنم.
در مقابل وقتی برای خودم هم نقشی قائل شوم (مثلاً در شرایط شیوع بیماری، فقط در خانه بمانم) آن وقت من هم ممکن است به مسئولیتم عمل نکرده باشم و من هم در شرایطی که پیش آمده و اسباب گله ام شده است، نقشی داشته باشم. این معمولاً خیلی دلچسب نیست! بلکه آرام بخش تر آن است که دیگران همیشه کوتاهی کرده باشند و من همیشه بی تقصیر باشم.
دوستی که صاحب یک کسب و کار استارتاپی است، گله کرده بود که چرا شهرداری ما را تعطیل کرده است، و حکم شهرداری را هم منتشر کرده بود. نکاتی که در حکم آمده بود، جالب توجه بود:
تجمع کارکنان و ایجاد مزاحمت برای همسایگان یکی از آنها بود. اگر در کنار منزل من و شما، گروهی از موتورسوارانِ زحمت کش تجمع و ایجاد سر و صدا کنند یا سد معبر کنند، من و شما ناراحت نمیشویم؟ حتی اگر اینها کار مهمی انجام دهند، آیا درست است که در انجام این کار به حقوق من و شما تعدی شود؟ (نمیدانم شده یا نشده، فقط حدس میزنم که ممکن است رخ داده باشد)
نکته ام این است که این روزها که شما این نوشته را میخوانید، شرایط استرس در جامعه بالاست. انگشت اتهام به این سو و آن سو نشانه رفتن هیچ کمکی نمیکند، غیر از همان آرامش موقتی که اشاره کردم. بیائید به جای این کارها، خودمان نقشی ایفا کنیم. من و شما، هر کدام چند نفر را میتوانیم مجاب کنیم که مثلاً به اماکن شلوغ نروند؟ مگر آنها که در پاساژها خرید میکنند، جز من و شما و دوستان ما هستند؟
بیائید فرض کنیم که ما با هم قراری بگذاریم که از خانه خارج نشویم، نه به قضاوت خودمان که این خروج ضروری است، بلکه به عنوان یک حکم از سوی خودمان برای خودمان:
من متعهد هستم که به هیچ قیمتی از خانه خارج نشوم. نتیجه چه میشود؟ کدام محل شلوغ میشود؟
اما بعدش چه میشود؟ لابد میپرسید که دیگران کارشان را انجام نمیدهند و آش همان است و کاسه همان. احتمالاً درست میگوئید، اما یک فرق کوچک هست. من و شما میتوانیم از آنها که مسئولیتشان را انجام ندادهاند، به عنوان کسانی که مسئولیت خود را انجام داده ایم، مطالبه کنیم و آن قدر مطالبه کنیم که دیگر کسی نتواند مطالبهی درست ما را نادیده بگیرد.
حتماً سخت است، حتما زمان میبرد، اما تا روزی که همیشه یک دیگری باشد که گناه با اوست و من و شما نقشی نداریم یا نمیتوانیم داشته باشیم، آش همین است و کاسه همین.
مدتها بعد را در نظر بیاورید. زمانی که بحرانی که در آن هستیم عبور کرده باشد. من و شمائی که در خانه نماندیم و فکر کردیم که ملاحظه و دستکش و غذای رستوران نخوردن، فقط احکامی برای دیگران است و دولت وظیفه دارد من را که به هر دلیلی بیمار شده ام، درمان کند، چه حالی خواهیم داشت؟ ما چه نقشی داشتهایم؟
اگر نقش خود را ایفا و سپس مطالبه کنیم که دیگران هم نقش خود را ایفا کنند، شاید در آینده کمتر به خودمان بدهکار باشیم. آرامشی که در اتهام زنی و طلبکاریِ دائمی هست، موقتی است. فردایی هست که ما باز هم باید در آینه نگاه کنیم و کارنامه مان را مرور کنیم. نه کسی قضاوت میکند و نه بازخواست، اما اقلاً باید به خودمان بابت کارهایی که کرده یا نکرده ایم، جواب بدهیم. فقط به خودمان!
اگر در مشکلاتی که پیش رویمان قرار میگیرند، هیچ نقشی برای خودمان قائل نباشیم، در سالهای بعد خود را فردی ناتوان خواهیم دید که هیچگاه نتوانسته بر هیچ روندی تاثیری داشته باشد. این حس به گمانم، حسِ خوبی نباشد.
سربلند باشید