در شرایطی که «اصلاح» امکانپذیر باشد، هیچکس «انقلاب» را ترجیح نمیدهد؛ حرف تمام براندازان این است که «چون امکان اصلاح وجود ندارد، پس چارهای جز انقلاب نیست».
نگارنده با این ادّعا که «امکان اصلاح وجود ندارد» مخالفم. دلایلم را مطرح کردهام و از دریافت نقدهای احتمالی استقبال میکنم.
مسلّماً، بههیچوجه بر صحّت دیدگاهم اصرار ندارم؛ به نظرم، هرکس جز این ادّعا کند (یعنی بگوید فهم و نظر من الّا و لابد صحیح است)، یا جاهل است یا مغرض.
امکانناپذیریِ «اصلاح جامعه بدون فروپاشیِ نظام سیاسی» از دو زاویه قابل بررسی است؛ اوّل، میزان استقبال یا ممانعت نظام از تلاشهای اصلاحگرانه و دوّم، اینکه نظام سیاسی بنا به ماهیّت و تعریفش قابلیّت اصلاح دارد یا نه، یعنی فارغ از اینکه چه کسانی و از چه طریقی قرار است اصلاحات را رقم بزنند، آیا اصولاً شکل اصلاحشدۀ نظام قابل تصوّر است یا عبارتی است خودمتناقض؟ (مانند عبارتِ «سیاهی که سفید باشد»)
منطقاً، نیرویی که یک نظام سیاسی برای جلوگیری از «اصلاح» وارد میکند، هیچگاه از تلاشی که برای جلوگیری از «انقلاب» اعمال میکند، بیشتر نیست.
بدیهی است که مانند هر موجود زندهای در برابر خطر مرگ، نظام سیاسی برای جلوگیری از فروپاشی سقف توان خود را به کار میبرد و از این رو، در بدبینانهترین حالت ممکن، نیرویی که نظام در برابر تلاشهای اصلاحگرانه اعمال میکند، به اندازۀ نیرویِ بازدارندۀ او در برابر تلاشهای براندازانه است.
کسانی که برای براندازیِ یک نظام سیاسی تلاش میکنند، خود را برای مواجه شدن با «دفاع و برخوردِ نظام با تمام توانش» (چهبسا قرارگرفتن در برابر گلوله، مجروحشدن، ازدستدادن بینایی، کشتهشدن، بازداشت، اعدام، شکنجه، پخش اعترافات اجباری و غیره) آماده کردهاند و با وجود این، اگر از آنها بپرسیم که «چرا برای اصلاح نظام تلاش نمیکنید؟» احتمالاً پاسخ میدهند: «چون نظام از تلاشهای اصلاحگرانه جلوگیری میکند»!
بدیهی است که براندازان به دنبال تحمیل خواست خود بر نظام هستند که مستلزم بیشترشدنِ تلاش و نیرویِ آنها از تلاش و نیروی نظام برای جلوگیری از این امر است. از این نظر، اگر «تحمیل چیزی بر نظام در حالی که او با تمام توان میخواهد از تحققش جلوگیری کند» امکانپذیر باشد، چرا «اصلاح» را بر نظام تحمیل نکنیم؟!
بنابراین، این که کسی بگوید «چون نظام از فعالیتهای اصلاحگرانه جلوگیری میکند، مجبوریم برای براندازی آن تلاش کنیم» غیرمنطقی است زیرا به نحو اولی، نظام از تلاشهای براندازانه نیز استقبال نمیکند!
«اصلاح» یعنی چیزِ نامطلوبی بدون اینکه از بین برود، بهگونهای تغییر کند که «مطلوب» شود. برخی چیزها قابل تغییر و اصلاح نیستند. اصلاحناپذیریها را میتوان به دو دستۀ «فلسفی» و «مادّی» تقسیم کرد.
اصلاح برخی چیزها از لحاظ فلسفی ممتنع (حتّی غیرقابل تصوّر) است مانند اصلاحِ «شر». اگر بخواهیم از انتزاعیاتِ محض فاصله بگیریم و به عالم واقع نزدیک شویم، میتوانیم «بیماری» را مثال بزنیم. بیماری، عین فاصله گرفتن از سلامتی است، ما بیماری را اصلاح نمیکنیم، جسممان را درمان میکنیم که به مثابه برطرفکردن (از بین بردن) بیماری است.
نوع دیگرِ «اصلاحناپذیری» را میتوانیم مادّی-عینی بنامیم. در مورد برخی اشیاء، بر اساس ویژگیهایی که دارند (فیزیکی، زیستی، شیمیایی یا غیره) امکان تغییر به حالت مطلوب وجود ندارد. مثلاً، برخی چوبهای کج را نمیتوان صاف کرد، تلاش ما برای این مهم بیهوده خواهد بود؛ یا همانگونه میمانند یا میشکنند. به همین ترتیب، غدّۀ سرطانی را نمیتوان بهگونهای اصلاح کرد که به همکاریِ همافزا با سایر اعضای بدن بپردازد؛ باید آن را کَند و دور انداخت.
به نظرم، اصولاً نظام سیاسی مصداق هیچیک از دو اصلاحناپذیری بالا قرار نمیگیرد، زیرا نه مفهومی فلسفی است و نه شیئی دارای ویژگیهای ذاتی، بلکه چیزی است از جنس «قرارداد و ادّعا».
نظامی سیاسی با مقررّات کاملاً ظالمانه و تبعیضآمیز را در نظر بگیرید که اصلِ اوّل قانون اساسیاش چنین باشد: «این نظام، قانون اساسیاش، مقرّراتش، تفسیری که از قانون و مقرراتش دارد و رویکرد و عملکردش بههیچوجه تغییر نخواهد کرد. این اصل مهمترین و محوریترین اصل نظام است؛ تندادن به کوچکترین تغییر بهمثابه از دسترفتن نظام و تمام ارزشهاست». آیا میتوانیم نتیجه بگیریم که چنین نظامی غیرقابلاصلاح است؟ نه، زیرا این یک قرارداد و ادّعاست، در واقع «خواست و تمایل» حاکمان آن نظام را میرساند که قاعدتاً با منافعشان نیز کاملاً همراستاست. اگر حاکمان این نظام فرضی مجبور شوند، قوانین و مقرّراتشان را تغییر میدهند، مانند هزاران شخص و جماعت دیگری که یک وقتی گفتهاند «من تحت هیچ شرایطی از فلان مسئله کوتاه نمیآیم»، امّا وقتی مجبور شدهاند، کوتاه آمدهاند.
توجه داشته باشیم که هیچ قانونی و هیچ نظام سیاسیای از جانب خودش در برابر تغییر مقاومت نشان نمیدهد، مقاومتهایی که مشاهده میشود، از جانب اشخاص (حاکمان، مسئولان و گروههای ذینفع) است. با اسباببازیهای فرزندتان یک شهر فرضی بسازید، برای آن قانونی کاملاً ظالمانه و انعطافناپذیر بنویسید و مطابق این قانون تبعیضآمیز، عدّهای از آدمکها را در سیاهچاله بیندازید. اگر بخواهید زندانیان را آزاد کنید، آیا قانون این شهر فرضی کوچکترین مانعی در برابرتان ایجاد میکند؟ اگر بخواهید قانون را اصلاح کنید چطور؟!
شخص یا جماعتی که بخواهد زیر فشار اجبار برای اصلاح مقاومت کند، حذف میشود. مانند شخصی که اصرار داشته تحت هیچ شرایطی به پزشک مراجعه نمیکند امّا حالا دچار بیماریِ سختی شده است که جانش را تهدید میکند. چنین فردی، اگر نخواهد در مقابل پیام آموزنده و اصلاحگرانۀ هستی (مبنی بر اینکه این باور و رفتار اشتباهش را اصلاح کند و نزد پزشک برود) کوتاه بیاید، میمیرد.
در مورد نظامهایی که خود را نمایندۀ خدا و قوانینشان را نازلشده از آسمان میدانند نیز فرقی نمیکند؛ چنین ادّعایی چه راست باشد، چه سوءتفاهم و چه دروغ، بالاخره در مقابل فشار جامعه برای تغییر کوتاه میآید، با این تفاوت که اگر راست باشد، اوّلاً، حفظ قدرت برایش اصالت ندارد بلکه خواهان هدایت مردم است، یعنی اگر ببیند اصرارش بر حفظ حکومتی که اکثریت مردم خواهانش نیستند موجب میشود مردم از اصل دین و ارزشها فاصله بگیرند، حکومت را وا میگذارد تا دینداری مردم کمتر آسیب ببیند، ثانیاً، مبنایش دعوت و تذکّر است و نه زور و تحمیل و لذا اگر اکثریت او را نخواهند، خودش کنار میرود [۱] و ثالثاً، به اصولی دینی-اخلاقی پایبند است که نهتنها به قیمت ازدسترفتن حکومت، بلکه به هیچ قیمت دیگری نیز حاضر نمیشود از آنها تخطّی کند، [۲] امّا درمقابل، اگر ادّعای نامبرده راست نباشد، هدفِ «حفظ قدرت» را توجیهگر وسیلۀ تحققش میداند و برای آن به هر کاری دست میزند (مانند هر حکومتِ تحمیلی دیگری).
در طول تاریخ، هیچنظام پادشاهی برای محدودشدن اختیارات پادشاه بهخواست مردم، سازوکاری تعیین نکرده بود، امّا همانطور که میبینیم، نظامهای پادشاهیِ برخی کشورها، بدون انقلاب و فروپاشی، از طریق فشارهای مدنی از پایینبهبالا، بهمرور بهگونهای اصلاح شدهاند که هر چند پادشاه فعلی آنها از نوادگان پادشاهان صدها سال پیششان است، امّا در عمل جزء دموکراتترین و مردمیترین جوامع هستند (مانند جوامع اسکاندیناوی).
این مسئله، همچنین نشان میدهد که میزان مردمیبودن جوامع، صرفاً تابعِ «میزان مردمیبودن قوانین و مقررات آنها» نیست؛ برخی جوامعی که روی کاغذ انتظار میرود استبدادی باشند در عمل مردمیاند و بالعکس.
در قوانین بیشتر نظامهای سیاسی، هم بندهایی وجود دارد که میتوانند برای تمرکز قدرت و ثروت مورد سوءاستفاده قرار بگیرند و هم بندهایی همراستا با عدالت اجتماعی و حقوق اکثریت؛ اینکه در عمل کدامیک از این بندها بیشتر و کدامها کمتر اجرا میشوند و بر دستۀ دیگر تفوق پیدا میکنند، به طور کامل به قدرت ذینفعانی بستگی دارد که هریک از این دسته قوانین در راستای منافع آنها هستند (مردم یا اقلیت حاکم).
اگر در برخی نظامهای سیاسی شاهدیم که هر دو نوع قوانین وجود دارند امّا قوانین مردمی در عمل مسکوت گذاشته میشوند، در مقابل، نظامهای سیاسی مشابهی را نیز میبینیم که در آنها قوانین دستۀ اوّل مسکوت هستند (اجرایی و اثرگذار نیستند) [۳].
در نظامهایی که قوانین انحصارگرا با شدّت اجرا امّا قوانین مردمی نادیده گرفته میشوند، اگر مردم در مسیر رشد و مطالبهگریِ مدنی قرار بگیرند، بهموازات افزایش قدرتشان از طریق ارتقاء سطح آگاهی، مهارت و سازمانیافتگی، از میزان تفوّقِ عملیِ قوانین انحصارگرا کاسته و بر میزان اجراییشدن قوانین مردمی افزوده خواهد شد.
قبول دارم که این موضوع، ابعاد و جزئیات قابل بحث دیگری هم دارد، امّا چون پرداختن به همۀ آنها از حوصلۀ چنین یادداشتی خارج است، به بیان یک نکته دیگر بسنده میکنم.
فرض کنیم با حکّامی مواجهیم که یقین داریم تحت هیچ شرایطی با اصلاح کنار نمیآیند و بهعبارت دیگر، اگر ناگزیر شوند که بین «تندادن به اصلاح» و «مرگ و فروپاشی نظام» یکی را انتخاب کنند، دوّمی را انتخاب میکنند. در چنین حالتی آیا بهتر است مسیر سریع براندازی را در پیش بگیریم یا مسیر بلندمدّت اصلاح را؟
به نظرم، باز هم مسیر دوّم کاملاً ارجحیت دارد، زیرا قرار گرفتن در آرایش براندازی و حرکت در این مسیر اقتضائاتی دارد که جامعه را از شرایط، آمادگی، سازمانیافتگی و مهارتهای لازم برای توسعه دور میکند و در لحظۀ پیروزی، در اوجِ هرجومرج، نفرت، خشم، انتقامجویی، هیجان، تندروی و امثال آن قرار دارد و بعید است که از دل چنین شرایطی، کار به دست خردمندان بیفتد و نظام سیاسی قابلقبولی شکل بگیرد (جامعه از چاله درآمده و به چاه میافتد). درحالیکه اگر نظام سیاسی زیر فشار اصلاحی متلاشی شود، پیشازآن و طی فرایند «تلاش مدنیِ اصلاحگرانه»، جامعه برای مدیریت اوضاع، آمادگی، مهارت و سازمانیافتگی لازم را کسب کرده است [۴].
به امید قرارگرفتن جامعه در مسیر اصلاحِ از پایینبهبالا،
به امید فردایی بهتر،
به امید ایرانی آباد.
وضعیت جامعه از دوحال خارج نیست! (زمان مطالعه: ۱ دقیقه)
جامعۀ مدنی؛ «نقطۀ شروع» یا «خط پایان»؟! (زمان مطالعه: 2 دقیقه)
ایران؛ قربانیِ تقابل انقلابیها! (ضرورت تشکیل تیم «غیرانقلابی»)
[۱] در این صورت، مسلّماً برای اینکه بداند مردم او را میخواهند یا نه، سازوکارهای مشخصی قرار میدهد، نه اینکه فرض را بر این بگذارد که اکثریت خواهانش هستند مگر اینکه بتوانند عکسش را ثابت کنند.
[۲] در یادداشت «علی (ع) و اجرای حُکم خدا به هر قیمت» برخی اصولی را که امیرمؤمنان (ع) حتّی به قیمت از دست رفتن حکومت و جانش حاضر نشد از آنها تخطّی کند، بیان کردهام.
[۳] بهعنوان مثال، میتوان به اختیارات قانونیِ فراوان ملکۀ انگلیس اشاره کرده که پس از مرگش در فضای رسانهای کشور بازتاب زیادی داشت. البته در آن رابطه، خوب است یادآوری شود که در آنجا، در رابطه با میزان اختیارات و بودجۀ خانوادۀ سلطنتی، به صورت آزادانه نظرسنجیهایی انجام میگیرد و نتایج آنها منتشر میشود. کسانی که مخالف این سطح از اختیارات و بودجه هستند یا حتّی مخالف ادامۀ سلطنت و امثال آن هستند، آزادانه نظرشان را بیان میکنند و در رسانههایشان هم منتشر شده و قابل دسترسی است.
[۴] این موضوع را با تفصیل بیشتر در یادداشت «تقاص سخت انقلابگران!» توضیح دادهام.
به شرط بقا و به امید خدا، در یادداشت بعدی که طی روزهای آتی منتشر خواهم کرد، توضیح میدهم که به نظرم، «درمجموع برای اصلاح کار خاصی نکردهایم که نظام جلوگیری کرده باشد!».
سایر یادداشتهایم را میتوانید از طریق لینکهای زیر ببینید: