«قليخان دزد بود، خان نبود، لابد تو هم اسمشو شِنُفتي! وقتي سن و سال تو بود به خودش گفت «تا آخر عمرم، ببينم ميتونم تنهايي هزار تا قافله رو لخت كنم؟». با همين يه حرف، پا جونش وايساد و هزار تا قافله رو لخت كرد. آخر عمري، پشت دستشو داغ زد و به خودش گفت «هزار تات تموم شد، حالا ببينم عرضهشو داري تنهايي يه قافله رو سالم برسوني مقصد؟» ... نشد! ...نشد! ...نتونست و مشغولذمۀ خودش شد. تقاص از اين بدتر؟!» [۱].
قلیخان هزار قافله را لخت کرد و لذا بسیار ماهر و با تجربه بود، پس چرا نتوانست حتّی یک قافله را سالم به مقصد برساند؟! پاسخ روشن است، زیرا مهارتهای لازم برای «لختکردن» قافله با مهارتهای لازم برای «سالم به مقصد رساندن» آن متفاوت هستند.
قلیخان تجسّم نمادین اجداد ماست که گویی در لحظهای بسیار دور از تاریخ این مرزوبوم کهن، به خود گفتهاند «ببینیم میتوانیم هزار سلسله و حکومت را فروبریزیم؟». به هر حال، آنها پای جانشان ایستادند و هزار نظام سیاسی را در هم شکستند امّا هر وقت خواستند یک نسل را سالم به مقصد برسانند، مشغولذمۀ خودشان شدند و تقاص تلخی دادند!
مرادبیگ هم نماد خود ماست؛ عجول، مغرور، ناآشنا با تاریخ، بینیاز از مطالعه و بههیچوجه هم حوصلۀ نصیحتشنیدن نداریم؛ فقط هرچهسریعتر میخواهیم از همهچیز و همهکس عبور کنیم؛ از «اصلاحطلب و اصولگرا»، از سنّت، از ارزشها، از اندیشمندان، از دین و از پدرانمان؛ شعارمان این است که «هر چی میشه بزار بشه، اینا فقط باید برن»، غافل از اینکه پدران، پدربزرگها و اجدادمان هم در لحظههایی از تاریخ درست همین شعار را سر دادند و نقطهای که به آن رسیدهایم، نتیجۀ اتّخاذ همین رویکرد از جانب گذشتگانمان بوده است!
آیا زمان آن نرسیده که جمعی از نخبگان نقش «خاله لیلا» را بهعهده بگیرند و به جای تکرار آنچه قدرت رسمی یا غیررسمی (توده) از آنان میخواهد، راه درست برای برونرفت از این چرخههای تکرار شونده را به ما نشان دهند؟! خاله لیلا «زن»ی بود که مرادبیگ را بهعنوان قاتل همسرش میشناخت امّا با وجود این، او را بخشید، درمان کرد و به او مهارتهای لازم برای «زندگی» را آموخت و «آزادی» را هدیه داد. ...
آیا «اکیپ تخریب و خاکبرداری»، بعد از هزاران بار تخریب ساختمانهای مختلف، آمادگی لازم برای ساختن یک خانه را کسب میکند؟!
ساختمانسازی، نیازمند تعدادی نیروی انسانیِ ماهر است که در قالب تیم کاری با یکدیگر ارتباط و همکاری نظاممند داشته باشند: نقشهکش، طرّاح، معمار، مهندس، مجری، حسابدار، مسئول خرید، نگهبان، استادکارانی در حیطههای مختلف و نهایتاً کارگران ساده. همچنین، در هر تیم کاری، علاوه بر مسائل فنّی مسائل انسانی-اجتماعی (همدلی، اعتماد، حسّ تعلّق به تیم، علاقه به کار، پذیرش مافوق و ...) نیز بسیار مهم و تعیینکننده هستند.
در مقابل، برای تخریب، کافی است چند کارگر ساده (غیر ماهر) پیدا کنیم؛ نه تنها به سطح بالایی از سازمانیافتگی و همکاری نیاز نیست، بلکه حتّی نیاز نیست اعضای این تیم ساده پیش از این یکدیگر را شناخته باشند و احتمالاً پس از تخریب ساختمان نیز برای همیشه از هم جدا میشوند.
اگر بخواهید ساختن خانۀ خود را به یک تیم کاری بسپارید و با دو گزینۀ زیر مواجه باشید، کدام را انتخاب میکنید: اوّل، گروهی با یک سال سابقۀ کار که پیش از این یک ساختمان خوب ساختهاند و دوّم، گروهی با ۳۰ سال سابقۀ کار که تاکنون هزار خانه را تخریب کردهاند؟!
اصولاً «ساختن»، مسیر متفاوتی است، نهتنها مهارتها و سازمانیافتگی، بلکه حتّی شخصیت و روحیات متفاوتی میطلبد. اگر میخواهیم در مسیر «آبادسازی» قرار بگیریم، باید جهت و رویکرد خود را به شکل اساسی تغییر دهیم.
حرکت جامعه در مسیر آبادسازی و توسعه، به معنای ارتقاء آن در چند حیطه است: اوّل، افزایش سطح آگاهی (دربارۀ موضوعات مرتبط با توسعه)، دوّم، بهبود مهارتهای توسعه (تفکر انتقادی، کارگروهی، مدارا، گفتگو، تحمّل دیگری، یادگیری و غیره) و سوّم، سازمانیافتگی (فاصلهگرفتن از حالت «اتمیزه» و منسجمشدن در قالب شبکههای ارتباطی خوشهای). علاوه بر اینها، نیاز است جامعه در «آرایش توسعهای» قرار بگیرد. همانگونه که یک لشکر نظامی یا تیم ورزشی به تناسب شرایط و اهدافش در آرایشهای مختلفی (حفظ موقعیت، دفاعی، پیشروی، حمله و غیره) قرار میگیرد، جامعه نیز برای حرکت در مسیر توسعه باید در آرایش توسعهای قرار گرفته باشد.
قرارگرفتن جامعه در آرایش انقلابی یا براندازانه، آن را از تمام شرایط لازم برای حرکت در مسیر توسعه بهشدّت دور میکند.
اوّلاً، اقتضاء حرکت در مسیر انقلاب آن است که «انقلابخواهان» دربارۀ تحلیلشان از شرایط جامعه و لزوم انقلاب هیچ شکّی به خود راه ندهند (خود را حق مطلق بدانند) و قائلان به تحلیلها و راهحلهای متفاوت را به چشم اشخاصی ببینند که «نمیخواهند حق آشکار را بپذیرند» و این حالت با «احساس نیاز به مطالعه و یادگیری» تضاد دارد.
ثانیاً، اگر قرار بود انقلابخواهان توان و زمان خود را برای گفتگو با قائلان به دیدگاههای متفاوت هدر دهند(!)، هیچ انقلابی به پیروزی نمیرسید. به عبارت دیگر، حرکت در مسیر انقلاب اقتضائات ویژهای دارد (دمیدن در آتشِ شور و هیجان، خشونتورزی، انتقامگیری، عجله، جوسازی، رویکرد حذفی و غیره) که با اقتضائات مسیر ارتقاء مهارتهای توسعه در تضاد است. پیروزشدن انقلاب بهطور کامل به «راه افتادن سیل تودهها» وابسته است و امواج این سیل با گفتگو، مدارا و این جور سوسولبازیها(!) به راه نمیافتد، لازمۀ شکلگیری این سیل بهجوشآمدن خون مردم و عصبانیشدن آنهاست که گفتمانی دوقطبی، خشن و بیانعطاف میطلبد. حتّی کار گروهی انقلابگران نیز چون مبتنی بر احساسات و هیجانات انقلابی است، «تمرین کارگروهی» محسوب نمیشود و ناتوانی شدید آنها در این مهم بلافاصله بعد از پیروزی احتمالیشان آشکار خواهد شد.
ثالثاً، هرچند ممکن است در نگاه اوّل و سطحی، «جامعۀ تودهوار» که بهشکل سیلی خروشان درآمده است، به چشم جامعهای سازمانیافته، منسجم و هماهنگ دیده شود، امّا چیزی نیست جز روی دیگر «جامعۀ ذرّهوار» (اتمیزه)؛ سازمانیافتگی و هماهنگی مطلوب آن است که مبتنی بر تفرّد اشخاص (تفکّر انتقادی، ارادۀ شخصی، انتخاب و غیره) باشد و نه مضمحلشدن فرد در اجتماع. جامعۀ تودهوار، به محض رسیدن به هدف آرمانگرایانه و عجولانۀ خود (انقلاب) دوباره خیلی زود به حالت «ذرّهای» در میآید.
رابعاً، آرایش توسعهای جامعه با آرایش انقلابی آن تفاوتهای اساسی و زیادی دارد. به عنوان مثال، اندیشمندانِ اهل سازش، مدارا و اعتدال در اوّلی محوریت دارند و در دوّمی به حاشیه میروند و بایکوت (طرد) میشوند. آرایش انقلابی، یکی از دورترین آرایشهای ممکن نسبت به آرایش توسعهای است.
ضمن تلاش نرم و مدنی برای اصلاحات از پایین به بالا، مهارتهای لازم برای اصلاح و توسعه به تدریج در مردم ایجاد میشوند و ارتقاء پیدا میکنند. در واقع، «کلاسِ درس» و «تمرین اصلی مهارتهای مورد نظر»، عینِ «تلاش نرم و تدریجی برای توسعۀ از پایین» است. به موازات ارتقاء مهارتهای توسعه و تقویت نهادهای توسعهگرا، مخالفان توسعه نیز -که منافعشان با توسعه در تضاد است- خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه، عقبنشینی یا رویۀ خود را اصلاح میکنند (امکان دیگری برای آنها متصوّر نیست). همانطور که دکتر محسن رنانی توضیح میدهد «دموکراسی، چیزی جز تمرین دموکراسی» نیست. به نظرم، کسانی که به دنبال دور زدن مسیر آهستهوپیوستۀ «تمرین دموکراسی» باشند، هیچگاه دموکراسی را درک نخواهند کرد.
پیش از این، دیدگاهم را دربارۀ «مسیر نرم، مدنی، پایینبهبالا و آهستهوپیوستۀ توسعه» در یادداشتهایی توضیح دادهام. به عنوان مثال، یادداشت زیر را ببینید:
چگونه در مسیر توسعه گام برداریم؟
[۱] آخرین گفتههای قُلیخان پیش از مرگش، در سریال به یادماندنی «روزی روزگاری». چند دقیقه قبل و چند دقیقه بعد از سکانس مورد نظر نیز، هم بسیار زیباست و هم بسیار آموزنده (از نقطه نظر یادداشت حاضر)؛ پیشنهاد میکنم مشاهده بفرمایید:
یادداشت بالا را پیشازاین (۱۳۹۸/۵/۱۶) منتشر کرده و مدّتها بود که به فکر بازنویسیاش بودم، بالاخره امروز فرصتی دست داد.
در رابطه با اعتراضات اخیر کشور چند یادداشت نوشتهام از جمله:
ایران؛ قربانی تقابل انقلابیها (ضرورت تشکیل تیم غیرانقلابی)
«راه میانه» را پیش از مرگ سهراب برسانیم!
وضعیت جامعه از دوحال خارج نیست! (زمان تقریبی مطالعه: ۱ دقیقه)
سایر یادداشتهایم را میتوانید از طریق لینکهای زیر ببینید: