ویرگول
ورودثبت نام
وحيد احسانی
وحيد احسانی
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

سهراب‌کُشان!

یکی داستانست پر آب چشم / دل نازک از رستم آید به خشم

علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد!
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد!

تلاش‌نکردن بزرگ‌ترها برای یافتن راه‌حلی جهت سوق‌دادن جامعه در مسیر صلح و اصلاح، چه ناشی از این باشد که وضعیت را خوب و درحال پیشرفت می‌بینند، چه ناشی از تمرکز آنها بر روی منافع کوتاه‌مدّت شخصی‌شان و چه از روی ناامیدی، به معنای انتظارکشیدن آگاهانه یا ناآگاهانۀ آنها برای سهراب‌کُشانی دیگر است!

شرایط جامعه پایدار نیست؛ آتش زیر خاکستری که یک دسته آن را کتمان می‌کنند، برخی روی آن نفت می‌ریزند و گروه بزرگی نیز با گفتن «نمیشه، درست بشو نیست و کاری از ما بر نمیاد» خود را در جایگاه تماشاچی نشانده‌اند.

برآیند مواجهۀ سه گروه بالا در بستری تعارض‌زا، التهاب، قطبیّت و فشارهای درون جامعه را با روندی افزایشی همراه کرده و بدیهی است که این آرامش قبل از طوفان تا ابد ادامه نمی‌یابد.

جرقّه به انفجار می‌انجامد و در انفجار، این جوانان (سهراب‌های) دو گروه هستند که به اقتضای شرایط طبیعی خود، به رفتار هیجانی، عجولانه و تندروانه دست می‌زنند و قربانی خودخواهی، اشتباه، انفعال یا ناتوانی بزرگ‌ترها می‌شوند.

بر خلاف عموم، برای من یافتن مقصّر مهم نیست، یافتن راه‌حل است که اهمّیت دارد و آن قدر اولویت دارد که جایی برای «مقصّریابی» باقی نمی‌ماند.

شاید منظور فردوسی این باشد که اگر رستم‌ها نتوانند برای رفع تعارض و تقابل میان گروه‌های متخاصم و برقراری صلح و آرامش میان آنها راهی بیابند، فرقی نمی‌کند که شیر میدان باشند یا روباه؛ ناگزیرند که با دستان خود سهراب‌هایشان را به کشتن بدهند.

چه فرقی می‌کند که در این جنگ‌ودعواها خون کدام جوان‌ها به زمین ریخته می‌شود؟! چه فرقی می‌کند که فرزند چه کسانی قرار است کشته شود؟! چه فرقی می‌کند که سهراب‌ها فرزند من باشد یا تو یا دیگری؟! چه فرقی می‌کند که کدام مادرها قرار است داغ‌دار فرزندانشان شوند؟! حتّی چه فرقی می‌کند که بزرگان کدام گروه مقصّرند؟!

شاید منظور فردوسی این بوده که رستم هم که باشی، هفت‌خوان را هم که پشت سر بگذاری، اگر نتوانی صلح و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز برقرار کنی، بالاخره سهرابت و به تبع آن خودت نیز در آتش تعارض‌ها خواهید سوخت؛ شاید «خوان» اصلی، برقراری صلح و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز است.

تا زمانی که ارتباطات و تعاملات انسانی بر مبنای «تعارض و ستیز» باشد، حتّی اگر سپاه تو پیروز میدان شود، «سهراب‌کُشان» است، اگر بدانی که هر جوانی که کشته می‌شود، یک انسان است، گلی که هنوز به ثمر ننشسته، مادری دارد و پدری، وچه بسا همسری و فرزندی کوچک.

رجز نخوان! روی آتش زیر خاکستر نفت نریز! کناره‌گیری هم نکن! جوانانی که در این درگیری‌ها آسیب می‌بینند و خونشان به زمین می‌ریزد، گویی فرزند خودت هستند، حتّی جوانان دستۀ مقابل. اگر فرزندت گمراه و منحرف شود، آیا به کُشتنش راضی می‌شوی؟! آیا جز این است که تا پایان عمر امیدوار می‌مانی که بالاخره روزی بازگردد و رفتارش را اصلاح کند؟!

در این یادداشت، با آنان که وجود آتش زیرخاکستر را از اساس انکار می‌کنند کاری ندارم، با کسانی نیز که به دنبال منافع‌ کوتاه‌مدّت شخصی و گروهی‌شان هستند، همچنین، با کسانی که معتقدند جوانان دستۀ مقابل باید کُشته شوند؛ روی سخنم با شما کسانی است که چون من، هم کشته‌شدن مهساها، نیکاها و محسن‌ها و هم ریختن خون عجمیان‌ها، علی‌وردی‌ها و تقی‌پورها را مصیبتی بزرگ می‌دانید و با داغ‌ مادر تمامی آنها داغ‌دار می‌شوید. تمام اینها را گفتم که یک نکتۀ مهم را با شما در میان بگذارم:

گفتن «نمیشه» و ناامیدشدن به معنای در انتظار سهراب‌کشانی دیگر نشستن است. اگر بدانید که در نزاع احتمالی بعدی، قرار است فرزند شما قربانی شود، آیا باز هم می‌توانید بگویید «از ما کاری ساخته نیست، کار دست اشخاص دیگری است، آنها باید کاری کنند»؟! آیا هیچ پدری و مادری هست که حتّی پس از اینکه تمام پزشکان فرزند بیمارشان را جواب کردند، ناامید شوند و مرگش را به انتظار بنشینند؟!

بیایید تمام جوانان را سهراب خودمان بدانیم و با تمام توان تلاش و تکاپو کنیم که راهی بیابیم یا راهی بسازیم که بتوانیم از بروز سهراب‌کشانی دیگر جلوگیری کنیم، تا اگر خدای ناکرده و زبانم لال، باز هم چنان شد، لااقل بدانیم که برای پیشگیری از آن تمام تلاشمان را کرده‌ایم.

قبول دارم که هرچه نگاه می‌کنیم، گویی هیچ راهی وجود ندارد امّا همان‌طور که عرض کردم، اگر تمام جوانان ایران را سهراب خودمان بدانیم، ناامیدی و انفعال موضوعیت خود را از دست می‌دهد.

اگر چون من مسلمانید، به یاد بیاورید که پروردگار مهربان فرموده است:

- «نزد او گشایش‌های پنهانی هست که هیچ کس دیگری آنها را نمی‌داند» (سورۀ انعام، آیۀ ۵۹)؛

- «بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت‏ خدا نومید مباشید زیرا جز کافران کسى از رحمت‏ خدا نومید نمی‌شود» (آیۀ ۸۷ سورۀ یوسف). آیا این آیه صرفاً جمله‌ای است که یعقوب در داستان یوسف به فرزندانش گفته است؟! به نظرم، همچنین خطابی است به همۀ ما و در آن، «یوسف و برادرش» نماد و سمبل هر هدف ارزشمندی هستند که انتظار می‌رود آنها را پیگیری کنیم.

اگر چیزی به ذهن‌مان نمی‌رسد، تحلیل‌ها، ایده‌ها و پیشنهادهای سایرین و به‌ویژه اندیشمندان آزاده و مستقل را دنبال کنیم.

در این راستا، مطالب زیر را بسیار مفید یافتم:

نگارنده نیز حاصل تکاپوی ذهنی خود را برای یافتن، ساختن یا نزدیک‌شدن به راه‌حل، در یادداشت‌هایی بیان کرده‌ام، ازجمله:

به اصلاح «باور» دارم، «چطوری؟»، «نمی‌دانم»!

ایران؛ قربانیِ تقابل انقلابی‌ها! (ضرورت تشکیل تیم «میانه»)

تقاص سخت انقلاب‌گران!

انقلاب یا اصلاح؟! مقایسۀ مطلوبیت و امکان‌پذیری

«راه میانه» را پیش از مرگ سهراب برسانیم!

فراخوان اصلاح؛ از رؤیا تا واقعیت!

مستبدستیزیِ استبدادزا!



عنوان یادداشت را از کتابی با همین نام اثر سیّد عطاءالله مهاجرانی اقتباس کرده‌ام.


سایر یادداشت‌هایم را می‌توانید از طریق لینک‌های زیر ببینید:

کانال وحید احسانی در تلگرام

صفحه‌ام در ویرگول

صفحه‌ام در اینستاگرام

صفحه‌ام در ریسرچ‌گیت

اعتراضاتصلحاصلاح جامعهرستم و سهرابراه میانه
دکتری توسعه کشاورزی، فعّال فرهنگی اجتماعی، یادداشت‌نویس! کانال تلگرام: https://t.me/notesofvahidehsani
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید