یه چند سال پیش وقتی که هنوز همسرم بیرون کار نمی کرد یعنی هنوز بهش اجازه نداده بودم که بیرون کار کنه ، نمی دونم بابت چه مسئله ای باهم بحث کردیم منم عصبی شدم و ساکم رو برداشتم که از خونه بیرون بیام هرچی همسرم خواست که جلوی رفتنم رو بگیره نتونست و من از خونه بیرون زدم جای دوری نرفتم توی پارک نزدیک خونه مون شب توی ماشین خوابیدم هرچی زنگ زد جواب ندادم پیام داد جواب ندادم دیگه طرفای صبح پیام داد و کلی عذرخواهی کرد ، نهایتا گفت اگر روحیه ت خراب شده بیا برو مسافرت یا تنها برو یا پسرمون که آریا اسمش هست با خودت ببر دلم سوخت براش ، اخه کار بدی نکرده بود که باید تنبیه بشه ، دلم سوخت از اینکه اون بفکرم بود و من خودخواه بودم برگشتم خونه ، چند مدت بعد دوباره بحث مون شد اونم به دلایل واهی منم از خونه زدم بیرون اینبار دیگه جلوم رو نگرفت دیگه نگران نشد ، دیدم دیگه جای من اونجا نیست ولی با این حال باز برگشتم خونه ، نمی دونم چرا کارمون به اینجا کشیده ، از مهربانی کردن از توجه کردن کم نذاشتم ولی مهربانی زیاد که باشه یه جای کار خراب میشه ، اگر همه ی کارت خوبی و مهربانی باشه وقتی یه بار مهربان نباشی خیلی توی چشم میاد حالا برعکس اگر همش نا مهربانی کنی همش بی توجهی کنی یه بار که مهربان باشی یا یه بار محبت کنی کدوم بیشتر توی چشم هست ، توی این دنیا به هرکسی اندازه جنبه ش محبت کنی اونوقت همه چی سر جاش میمونه ، یا حتی کمتر از اندازه محبت کنی جواب بهتری میشه، این نصحیت کسیه که زندگیش با فقط محبت کردن داره از هم می پاشه ، ادامه داره ، اونایی که تازه ازدواج کردید لطفاً توجه بیشتری کنید چون قدیمی ها کار دیگه از کار گذشته و سخته درست بشه ،