ویرگول
ورودثبت نام
Vahid Rezaee
Vahid Rezaee
Vahid Rezaee
Vahid Rezaee
خواندن ۴ دقیقه·۵ ماه پیش

اردیبهشت و چند داستان نیمه‌کاره دیگر

1) باید اعتراف کنم سال‌ها پیش با همدستی پسرداییم زدیم یک گربه طفل معصوم را علیل کردیم. من واقعا نمیخواستم همچین اتفاقی بیفتد، اما پسردایی هر چه توان داشت گذاشت در طبق اخلاص و در طول و عرض یک تکه چوب، و چنان بر کمر گربه سیاه و سفید مادرمرده کوبید که من گفتم اگر نمیرد قطعا قطع نخاع شده اما گربه میوی غرایی کرد و به هر بدبختی‌ای بود، دررفت، ما هم در رفتیم، جرمش هم این نبود که اسرار هویدا میکرد، بلدرچین من را خورده بود، هر چه پسردایی را قسم آیه دادم که کار قسمت و سرنوشت است و فدای سرت، اصلا میروم یکی بهترش را میخرم به خرجش نرفت و زد گربه بنده خدا را ناکار کرد. بعد هم تا مدت‌ها هردومان، من و پسردایی، خواب گربه سیاه و سفید را میدیدیم که با چوب افتاده دنبالمان.

2) عید همان سال، قلک پلاستیکی‌م را سر بریدم،کلی مدرس تا شده و دانشگاه تهران کج و کوله و خمینی سیاه و کثیف ریخت وسط اتاق، به همراه کلی سکه ریز و درشت، حتی سکه‌هایی که روی سر عروس داماد می‌ریختند و ما فکر می‌کردیم طلاست، همه را دادم یک میکروسکوپ خریدم هشت هزار تومان، یک مدلش دوازده‌هزار تومان بود که بزرگتر بود و داخلش نور داشت اما این یکی نداشت و باید چراغ مطالعه‌ای چیزی روشن میکردی بالای سرش. همیشه‌ی خدا یک چیزی بود که بهتر از چیز ما بود، گران‌تر هم بود و هیچوقت پول ما بهش نمی‌رسید.در اولین قدم سعی کردم خال گوشتی روی دست مادربزرگ را زیر میکروسکوپ ببینیم اما چون دستش تپل بود آن زیر جا نشد، هر چه هم اصرار کردم خالش را بکند بدهد به من راضی نشد که نشد.

3) وحید! اردیبهشت، اردیبهشت! وحید، یک گربه ریزه میزه که اندازه یک کف دست بود. مادرش گفت اردیبهشت را یک روزِ اردیبهشتی در کوچه اردیبهشت پیداش کردیم، چشم‌هاش باز نمیشدند از عفونت، احتمالا بچه‌های تخس هم یک آزار و اذیتی بهش رسانده بودند، گفتم ما دیگر بزرگ شدیم، از این کارها نمیکنیم! مامانِ اردیبهشت گفت چی میگی؟ چه کاری؟ گفتم هیچی. نور ریخته بود توی چشم‌های اردیبهشت...

4) بعد نشستیم باغچه را با پسردایی شخم زدیم، شلنگ آب را هم تا وسط کردیم توی خاک که هرچی کرم و مارمولک و سوسک و عنکبوت است، بزند بالا، بعد هم اول زخمی‌شان میکردیم و در ادامه کت بسته میبردیم زیر میکروسکوپ و آن زیر هرطوری بود، باید یک کاری میکردند، این گوی و این میدان، بجنب یک کاری بکن عنکبوت! وول بخور ببینیم چطوری وول میخوری کرم خاکی! آیا از دم مارمولک که ازش جدا شده و عین مرغ سرکنده بالاپایین میپرد، یک مارمولک دیگر درست میشود؟ یا میشود بال‌های سوسک را لای عنکبوت پیوند زد که بتواند پرواز کند؟

5) ترند جدید لاک در دنیا، یکی زرد کره‌ای یا همان کِرِمِ خودمان، سبز ماچایی یا همان سبز ارتشیِ خودمان و آبی مه‌آلود یا همان آبیِ کمرنگ خودمان است، چقدر زندگی سخت شده؟ چقدر اسیر رسانه‌ شدیم؟ بهش گفتم شما چه رنگی میزنید؟ گفت همانطور که میدانی ترند جهانی الان زرد کره‌ای است، ولی ممکن است آبی مه‌آلود بزنم، فرداش دیدم قرمز گوجه‌ای زده. خوشحال شدم...

6) همیشه وقتی عصبی بودم یا ناراحت یا ناامید یا احساساتی، تو این مایه‌ها، مینوشتم، یا وقتی یکهو خودش می‌آمد، الان به قول معروف سعی کردم سزارین ادبی کنم، خیلی وقت است ننوشته‌ام و احساس میکنم "پس زنده نیستم" که البته جدا از اینکه ما زندگان مرده‌ایم یا مرده‌های زنده یا زنده‌ به گورها یا چه و چه، باید راه بیفتیم، راه که بیفتیم ترسمان میریزد، اگر نمی‌زنید ما را، این یک تکه‌ی ماهی‌سیاه‌کوچولو قشنگ است، درست است چپ‌ها ما را به خاک سیاه نشانده‌اند ولی گاهاً چیزهای بامزه هم زیاد گفته‌اند، نمونه‌اش همین، یا آنجا که گوهرمراد می‌گوید زمان طاغوت همه‌ش جشن و شادی و بزن و بکوب بود، حالا رفیق جان اگر داری بیا در جمهوری اسلامی زندگی کن که همه‌ش زار بزنی، مایه‌یِ ننگِ چپ!

7) یک روز نشستم فکر کردم چقدر ما گیر و گور امتحانات و کوییزهای الهی‌ایم، میانترم و پایانترم، جنگ و کشتار، خشکسالی و بی‌آبی، تورم و بی‌پولی، زلزله و آلودگی هوا... یک آتشفشان فعال را در این مملکت کم داریم که آن هم اگر شانس ما باشد یک روز همین تپه‌های عباس‌آباد فعال میشوند و میریزند روی سر و کله‌مان. همه‌ی اینها بود و عکس مادرم که چشم‌هایش بسته بود، انگار خواب بود، اما پیشانی‌اش چین افتاده بود، معلوم بود که درد میکشد.

8) دوست داری توی یک کوچه پیدات کنند یا از شر آدم‌ها خلاصت کنند، قشنگترین اسم را برات انتخاب کنند، نور بریزند توی چشمهات، بغلت کنند، قربان صدقه‌ت بروند، حواسشان جمع تو باشد و عکست را قاب کنند بزنند روی قلبشان و بگویند از الان فقط جشن و شادی و بزن و بکوب.

آلودگی هوااردیبهشتگربهجنگ
۰
۰
Vahid Rezaee
Vahid Rezaee
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید