وحید والی
وحید والی
خواندن ۳ دقیقه·۱۱ روز پیش

ادامه میدهم

استرس همیشه هست، فقط گاهی اندازه اش کم و زیاد میشود. گاهی آنقدر زیاد میشود که قرصهای رنگ و وارنگ هم نمیتوانند میزانش را کمتر کنند، وقتی تعداد پرونده های باز درون ذهنت هر روز بیشتر میشود، و در آن واحد باید برخی شان را حل کنی و برخی شان هم آن پشت فقط مزاحمت ایجاد کنند تا نوبتشان شود، کلافه میشوی. عصبی میشوی، رفتارت حتی عوض میشود، تحملت پایین می آید. حتی گاهی حرف سنجیده یک نفر هم به نظرت نسنجیده می آید. دوست داری سرت را به دیوار بکوبی. این دیگر فقط استرس نیست، خشم و هزار تا حس دیگر با آن قاطی شده است. میخواهی اصلا سر به تنت نباشد که برای همیشه راحت شوی. ولی راحت نمیشوی و همه مشکلات سرجایشان هستند و تو باید حلشان کنی. یا رهایشان کنی. ولی در هر حال باید به آنها رسیدگی کنی.

بدبختی اش پرونده های بازی هستند که حل کردنشان به دست خودت نیست و باید منتظر بقیه باشی که حلشان کنند، نمیتوانی هم پیش خودت بگویی خوب فلانی حلش میکند، من پرونده اش را ببندم. نه! ظاهرا باید تا به سرانجام رسیدنش همه اش حواست به همه چیز باشد.

چقدر حس خوبی هست که آدمهای مسولیت پذیر دور و برت باشند، آدمهایی که وقتی با هم در مورد موضوعی صحبت میکنید و مسول پیگیری اش میشود تا به نتیجه برسد مرتبا پیگیر موضوع است. ازین آدمها دور و برم هستند. و ازین بایت خیلی خوشحالم. حتی افتخار معاشرت با آدمهایی را دارم که بیش از آنچه وظیفه شان هست قدم بر میدارند و گره گشایی میکنند. دمشان گرم. ولی خوب از آن آدمهایی هم که فقط نشان میدهند که حواسشان به همه چیز هست هم دور و برم دارم.

در واقع همیشه ترکیبی از این دو گروه همه جا وجود دارند، هر گروه هم خوبی ها و بدی های خودشان را دارند، مثلا بعضی ها توان حل مساله بالایی دارند ولی فراموشکارند، حتی وقتی موارد را مینویسند باز هم یادشان میرود تا آخر یک موضوع را باید پیگیری کنند.

آنقدر پرونده باز توی ذهنم هست که حسابشان از دستم در رفته است، فقط تلاش میکنم هر روز از یک گوشه شروع کنم و کارهایی که حس میکنم اولویت بالاتری دارند را حل کنم. هرچند همه چیز را خودم تنهایی نمیتوانم حل کنم و باید از بقیه کمک بگیرم و تا یک موضوع به نتیجه برسد، گاهی جگرم خون میشود.

واقعا دوست دارم سال دیگر کمی، فقط کمی از گود فاصله بگیرم. نمیدانم میتوانم یا نه. ولی فشاری که تحمل میکنم گاهی حس میکنم از حد ظرفیت من بالاتر است. هی که زمان میگذرد و هی که تحمل میکنی انگار ظرفیتت هم بیشتر میشود ولی خوب گاهی میگویم: "که چه!" این روش زندگی که نود درصدش این است که یا کار میکنی یا با هزار زور و قرص خواب هستی. تا کی میتواند جوابگو باشد.

خودم حس میکنم باید وقت بیشتری را با خودم خلوت کنم، خیلی نیاز دارم. میخواهم سال دیگر اگر زنده بودم در همین مسیری که میروم، امتحانش کنم. الان نه! خیلی گرفتاری هایم زیاد است ولی سال دیگر امتحانش میکنم. این یک هدف برای سال بعدم.

هم بنیان گذار و مدیرعامل هلدینگ نیک اندیش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید