وحید والی·۳ روز پیشصورتکسرم گر گرفته است، روحم تمام قد در حال اشک ریختن است. از شدت بیخوابی همه چیز جلوی چشمم موج میزند. سردرد و چشم درد عجیبی دارم. انگار چشمانم ه…
وحید والی·۵ روز پیشدر بگشایچه شب تابستانی گرمی هست، من یک دمپایی پوشیده ام و یک لباس نازک تا به خیال خودم گرما اذیتم نکن.به تو میگویم این چه لباسی هست تو پوشیده ای،آ…
وحید والی·۵ روز پیشمشتاز آن روزهایی است که بی حد خشمگینم، نمیدانم دقیقا چرا ولی احتمالا جمیع اتفاقات چند روز پیش تا حالا باعثش شده مخصوصا مریض شدن دوباره گربه، ا…
وحید والی·۹ روز پیشجنگدنیا پر از خوبی ها و نامردمی هاست. همه مان میدانیم. ولی گاهی آنقدر فشارهای عجیب و غریب روانه زندگی ات میشود که با خودت میگویی کاش هیچوقت به…
وحید والی·۱۱ روز پیشادامه میدهماسترس همیشه هست، فقط گاهی اندازه اش کم و زیاد میشود. گاهی آنقدر زیاد میشود که قرصهای رنگ و وارنگ هم نمیتوانند میزانش را کمتر کنند، وقتی تعد…
وحید والی·۱۲ روز پیشضمادمن فکر میکنم خوب میدانی که چقدر برایم عزیز هستی. با این حال گاهی اوقات بگو و مگوهایی بینمان رخ میدهد. که بیشترش هم مقصرش خودم هستم. فورا هم…
وحید والی·۱۶ روز پیشدرد مغزوای! امان از درد مغز. مغزت که درد میکند، تمام وجودت فلج میشود، حتی قلبت هم نمیتواند کار خودش را بکند. انگار کل ساختار وجودی آدم به هم میریز…
وحید والی·۱۹ روز پیشبرفنمیدانم چه شباهتی با برف داری، هر وقت تصورت میکنم تو را با خودم در حال راه رفتن در برف میبینم، یا در کلبه ای وسط برفی که میبارد میبینم. آنق…
وحید والی·۲۴ روز پیشتاولاز ظهر دیروز تا ظهر فردا فقط راه میرفتم، بینش گاهی هم به تختم برمیگشتم ولی آنقدر راه رفتم که همه انگشتهای پاهایم تاول زد. کمرم به شدت درد م…
وحید والی·۲۵ روز پیشظرفی که میشکنیگاهی هم حس میکنم اصلا حرفهایم را نمیفهمی، گاهی حس میکنم انگار غریبه هایی هستیم که فقط با هم سلام و علیک داریم. جای من بودن دارد سخت میشود.…