وحید والی- Vahid Vali
وحید والی- Vahid Vali
خواندن ۳ دقیقه·۱۳ ساعت پیش

انگار هیچ


اول صبح خودم را به شرکت میرسانم. چند جلسه و چند صحبت با این و آن. تا به خودم می آیم میبینم آفتاب رفته است و بچه ها هم خیلی هایشان رفته اند. احتمالا مدیریت زمان را هم خوب بلد نیستم که تا به خودم می آیم شب شده است. احساس میکنم کندتر از چیزی که پیش بینی ام بوده پیش میروم. یا باید توقعاتم را از خودم و دیگران کم کنم و یا واقعا راهی پیدا کنم که کارها سریعتر انجام شود.

واقعا نمیدانم! این چیزها را در کتاب ننوشته اند. کلا هر شرکتی برای مسیر پیشرفتش برنامه خودش را دارد. اینکه شرکتی موفق شود و موفق بماند راز و رمزهایی دارد که شاید در هیچ کتابی پیدا نشود. مردم فقط میشنوند که مثلا سامسونگ اولش نمیدانم ماهی فروشی بوده یا سازنده دوچرخه و الان یکی از موفق ترین شرکت ها است. یا مثلا نوکیا چه غولی بوده و نتوانسته خودش را با بازار هماهنگ کند و از رقبایش بسیار عقب افتاده. اینکه در آن شرکت چه گذشته که اینطور شده، قصه ای است که همیشه نسبت به آن علاقه نشان داده ام و تا حدی که منابع موجود بوده درباره اش خوانده ام. ولی باز هم هیچ دو شرکتی را نمیتوان پیدا کرد که از یک الگو برای رشدشان استفاده کنند. هرشرکتی قصه های خودش را دارد و همه اش هم شنیدنی است.

کلا مسیر زندگی هیچ دو نفری هم مثل هم نیست، حتی اگر آن دو همسر یکدیگر باشند. باز هر کدام مسیر خودش را میرود، علاقه های آدمها با هم تفاوت دارد.

شنیدن قصه آدمها همیشه برایم جذاب بوده، همیشه آن آدمی هستم که در جمع ها کنار پیرمردها و پیرزن ها مینشینم و سر صحبت را باز میکنم تا قصه زندگی شان را بشنوم.

دیشب شب یلدا بود، خانه پدر و مادرم بودم، دلم برای خیلی ها تنگ شد، دلم برای گربه تنگ شد، دلم برای پدربزگم و شب نشینی های ایل تنگ شد. ملاغلام تا وقتی که هوش و حواسش سر جایش بود، همیشه از قدیم تعریف میکرد، خودش متکم وحده بود، از خاطرات جنگ با انگلیس ها میگفت، از خاطرات بچگی اش میگفت، یک بار داشت از زمانی میگفت که فلاسک تازه وارد ایران شده بود. مفصل و با جزییات حرف میزد. یادت بخیر ملاغلام. دلم برایت خیلی تنگ شده. ای گربه، ای گربه، تو پارسال یلدا بودی، یادم است کلاه بامزه ای سرت گذاشته بودم، قرمز بود و رویش دانه های هندوانه نقاشی شده بود. ای گربه ، ای گربه چقدر با تو درد دل میکردم. یادت بخیر، دلم برایت تنگ شده.

یلدای دیشب بیشتر ازینکه حواسم به جمع خانواده باشد، حواسم به آنهایی بود که دیگر در جمعمان نیستند. شب چله وقتی بچه بودیم بیشتر خوش میگذشت. خدا را شکر بابت سایه پدر و مادر، وجودشان نعمت است.

در کل مدتی است که خیلی به رفتگان فکر میکنم، به پسر دایی ام که مفت مفت از کوه پرت شد پایین و مرد.

یادم به همه عزیزانی افتاد که در دوره کرونا رفتند، دیشب برایم شب غریبی بود. به خودم می آمدم میدیدم حواسم کلا جای دیگری هست. روحشان شاد.

شب چلهشب یلدامسیر زندگیپدر مادر
هم بنیان گذار هلدینگ نیک اندیش. هر چیزی به ذهنم برسه می‌نویسم. دلنوشته کپی‌رایت نداره. امیدوارم لذت ببرید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید