
من تو را هیچ وقت از خودم نمیرانم، هیچ وقت و به هیچ قیمتی انکارت نمیکنم، من هیچ وقت به تو آسیبی نمیرسانم. قوال هایم یادم هست، هرچقدر هم حافظه ام یاری ندهد، ولی درخصوص قولهایی که به تو دادم همیشه ذهنم هوشیار و آگاه است که خلافش را نکنم. اگر گاهی سهوا خطایی میکنم هم بر من ببخش.
من راهرو راه تو هستم، من هوای تو را دارم، دور باشی یا نزدیک هوایت را دارم. تو هم هیچ وقت حق نداری پشت من را خالی کنی، میدانم گرفتاریها زیاد است ولی حق نداری مرا رها کنی یا به حال خودم واگذاری. تو که یادت هست یکی از قول هایمان همیشه همین بوده که پشت ها را خالی نکنیم.
حالا که درجه ات مخمل قرمر و مشکی شده، کارت هم سخت تر شده، من از تو توقع دارم. من نمیخواهم تو را برنجام، اگر سهوا هم چنین کردم عذرخواهم.یادت باشد به هم چه قول هایی داده ایم. تو هم حق نداری پشت من را خالی کنی! خوب یادت باشد!
یادت باشد ، یادمان باشد آنکه آخر این مسیر دست در دست هم میرود به آن سوی ابرها من و تو هستیم. من و تو هستیم در حالی که دست در دست هم داریم.
جانم! یارم! دستانت را سفت به دستانم بده و مطمئن باش هرگز پشتت را خالی نمیکنم. از تو هم همین انتظار را دارم. یادت نرود.
چو پردهدار به شمشیر میزند همه را
کسی مُقیمِ حریمِ حَرَم نخواهد ماند
چه جایِ شُکر و شکایت ز نقشِ نیک و بد است؟
چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند
سرودِ مجلسِ جمشید گفتهاند این بود
که «جامِ باده بیاور که جم نخواهد ماند»