بیزنس دنیای عجیبی است. هر روز باید منتظر اتفاقات عجیب و غریب باشی. حتی وقتی فکر میکنی همه چیز دارد خوب پیش میرود ناگهان یک اتفاق کلا همه چیز را به هم میریزد. دقیقا بیزنس کردن مانند شناور شدن یک قایق در در یک دریای طوفانی است، هرچقدر قایقیت بزرگتر باشد و امن تر و ناخدایش، ناخداتر کمتر از موج ها آسیب میبینی ولی اگر تایتانیک هم باشی باز هم ممکن است کوه یخی از پای درت آورد. همین است که احتمالا قایق بادبانی را نماد تجارت و کسب و کار میدانند. شبیه ترین حالت را به کسب و کار کردن همین قایق و دریای متلاطم میدانم. قایقی که هر روز در یک قسمت اقیانوس با خطراتی جدید مواجه می شود. اگر میخواهی وارد این دریای متلاطم بشوی باید هم هواشناسی را خوب بلد باشی، و هم قایقت محکم باشد و مرتب هم قایقیت را مقاوم تر کنی و روی همان آب شناور ارتقایش دهی ، به کشتی تبدیلش کنی و مرتب حواست به همه جایش باشد. هواشناسی اش هم همان رصد و پیش بینی است. اینکه حواست به اوضاع کشور و دنیا و بیزنس باشد. ولی هرچقدر هم تلاش کنی باز هم ممکن است از جاهایی ضربه بخوری که فکرش را نمیکردی. بعد اگر از این ضربات جان سالم بدر بردی و قایق یا کشتی ات هم سالم ماند، تو قویتر شدی ای و تجربه به دست آورده ای. تجربه ای با ارزش که بهایش را پرداخت کرده ای. در کنارش یاد میگیری بروی و تجربه های مشابه را هم از این و آن بپرسی و محکمتر و قویتر پیش بروی. بیزنس همین است دیگر. یک سرش برد است یک سرش باخت.از دور هم یکی ممکن است کشتی ات را ببیند و فکر کند چه آرامش و امنیتی داری ولی کمتر خبر دارند چه تلاطم هایی را پشت سر گذاشته ای تا به اینجا رسیده ای و هنوز هم راه درازی داری و هنوز هم فکر میکنی به هیچ جا نرسیده ای. هنوز هم باید تمام قوا آماده جنگ باشی و اتفاقات جدید.بیزنس همین است دیگر