
زمان میگذرد، آدمها ذات پنهانشان را آشکار میکنند. آنتی سوشال ها بالاخره یک جا خودشان را نشان میدهند. تو به خودت می آیی، میبینی چقدر چشم بسته اعتماد کرده بودی. پشیمان میشوی، پشیمانی که نمیشود گفت سودی ندارد، بالاخره میدان را که خالی نکرده ای، هنوز هستی و شناختن هر آدمی کمک میکند که آدمهای بعدی را بهتر بشناسی و در ارتباط با آدمهای بعدی کمتر اشتباه کنی. راست میگویند که چهل سالگی آدم را پخته تر میکند. آنقدر پخته تر که باورت نمیشود با بعضی ها چرا جوانتر که بودی از اولش سازش کردی. نزدیکای چهل سالگی تازه آدم به خودش می آید. از اشتباهاتش بهتر درس میگیرد و این آموخته ها را در زندگی اش بهتر پیاده میکند.
جوان که بودم اصل را بر صداقت آدمها میگذاشتم تا جایی که عکسش ثابت شود آن موقع میفهمیدم اشتباه کرده ام. هرچه به چهل نزدیکتر شدم، محتاط تر شدم. تا حالا که دیگر به سختی اعتماد میکنم. به سختی شراکت میکنم. اصل را بر این میگذارم که آدمها صادق نیستند مگر اینکه عکسش برایم ثابت شود. با قرارداد و مکتوبات رفیق تر شده ام. هرچه بر زبان میرانم را قبلش بیشتر مزه مزه میکنم.
حالا در نزدیکی های چهل سالگی سخت تر حرف آدمها و حتی خاطره هایشان را باور میکنم. کمتر به حواشی توجه میکنم. جلسه هایم کوتاهتر و مفیدتر شده است و سریعتر سراغ اصل مطلب میروم. میدانم که اشتباهات زیادی کرده ام، ولی از طرفی هم همه اش درس بود. شاید ده سال پیش بود در آستانه سی سالگی هم تغییراتی را در زندگی ام ایجاد کردم. یک مرحله سخت گیر تر شدم، و سعی کردم از تجربه دیگران استفاده کنم و هرچیزی را خودم تجربه نکنم. یک قدم رو به جلو بود. ولی حالا در آستانه چهل سالگی احساس میکنم یک آدم هفتاد ساله با تجربه خیلی زیاد در من زندگی میکند. بلاهای زیادی این مدت بر سرم آمد خیلی چیزها را دیو هفتاد سر زندگی به من آموخت. نمیدانم ده سال دیگر باز به چهل خودم میخندم یا واقعا پخته تر شده ام و خامی جوانی تمام شده است.
حالا من در آستانه چهلم و میخواهم در همه کارهایم و حتی کسب و کارهایم تجدید نظر کنم. من اگر تجربه امروزم را ده سال پیش داشتم هرگز برخی کسب و کارها را شروع نمیکردم و حتما وقتی که برجام اتفاق افتاد خوشحال نمیشدم. ولی ماندم و تلاش کردم بسازم و باز هم تلاش میکنم بسازم و به آنچه تا امروز برایش تلاش کرده ام بیشتر رسیدگی کنم. من هستم و میمانم و با همه وجودم برای آنچه تا امروز ساخته ام بیشتر تلاش خواهم کرد تا آبادترش کنم. این بار با آدمهای حرفه ای تر و با انگیزه تر.
در زندگی شخصی ام هم حس میکنم پخته تر شده ام، کمتر گُر میگیرم. کمتر عصبانی میشوم و بیشتر حل شدن برخی مسائل را به زمان واگذار میکنم. گاهی هیچ کاری نباید کرد فقط باید یاد گرفت که باید صبر کرد. گذر زمان درستش میکند. گاهی هم برعکس سر بزنگاه اول باید وارد شد و ضربتی حلش کرد. و حالا در آستانه چهل بهتر میدانم کدام چالش ها را در نطفه خفه کنم و کدام چالش ها را به زمان واگذار کنم.
حالا در میانسالی برخی از نوشته های قدیمی ام را میخوانم و با خودم میگویم اگر الان بود راه عکسش را میرفتم. ولی همان راههای اشتباه را پیمودن شاید باعث شده که الان بدانم کدام راه به بیراهه میرود و کدام راه به مقصد میرسد.
من در ابتدای میان سالی حس میکنم از آدم ده سال پیش و مخصوصا هشت سال پیش پخته تر هستم. شاید فقط کمی ولی پخته ترم. و تهش اینکه خوشحالم که هستی و در این راه همراهیم میکنی.
چو نیست راه برون آمدن ز میدانت
ضرورتست چو گوی احتمال چوگانت
به راستی که نخواهم بریدن از تو امید
به دوستی که نخواهم شکست پیمانت
گرم هلاک پسندی ورم بقا بخشی
به هر چه حکم کنی نافذست فرمانت