ویرگول
ورودثبت نام
mohsen valinasab
mohsen valinasab
mohsen valinasab
mohsen valinasab
خواندن ۷ دقیقه·۶ سال پیش

قسمت دوم سریال شهر

سوزاننده تر از آتش، ویرانگر تر از طوفان

نصیر با بهانه خروج از شهر و رفتن به خاک عراق برای داد و ستد، از خانه خارج می شود و به خانه عبد الواهب می رود. در آنجا به نصیر پیشنهاد می شود که برای ترساندن مردم و سرعت بخشیدن به خروج آنها از شهر بمب صوتی را در بازار منفجر کند و با این کار وفاداری خود را به گروه ثابت کند. قرار می شود فردی که از تهران به تازگی به خرمشهر آمده و با تجربه است او را همراهی کند.راننده چرب زبان که خود را صاعب معرفی می کند همان فرد است. نصیر مخالفت می کند اما به او گفته می شود که انفجار بمب صوتی هیچ آسیبی به کسی نخواهد رساند.جنگ نزدیک است و نصیر با این کارش جان انسان هایی که از شهر خارج خواهند شد، نجات می دهد.نصیر و صاعب چمدان حاوی بمب را با خود می برند. از آن سو احد که برای خریدن تحفه ای برای بفرا و طوبی به بازار رفته صاعب را می شناسد اما صاعب از او فاصله می گیرد و با نصیر دور می شود .آنها چمدان را در میان جمعیت رها می کنند و دور می شوند.احد به یاد حرف های فرمانده می افتد و به سمت چمدان حاوی بمب می دود .صاعب واقعی بودن بمب را لو می دهد و از نصیر می خواهد که از بمب فاصله بگیرند اما نصیر به سمت بمب می دود تا آن را از جمعیت دور کند . بمب در میان جمعیت منفجر می شود و نصیر و احد که هر دو به سمت بمب می دوند نقش زمین می کند.

در بیمارستان خرمشهر محشری به پاشده ، سیل زخمی ها و کشته ها از هر سو و با هر وسیله ای از راه می رسند. تمام کارکنان بیمارستان ، نیروهای بسیجی و ارتشی و سپاهی در حال کمک هستند.پرستاری احد را که به شدت زخمی شده پانسمان می کند. احد نام بفرا را صدا می زند. پرستار در آن شلوغی به زحمت نام بفرا را می شنود.در شلوغی بیمارستان جای خالی کسی احساس می شود. دکتر گریز پا که معلوم نیست کجا غیبش زده است.از بفرا خواسته می شود دکتر را بیابد و به اتاق عمل بیاورد. اما دکتر در اتاق خود در حال جمع کردن وسایلش است. او از درب پشت ساختمان خارج می شود و با اتومبیل خود قصد خروج دارد که بفرا مانع می شود. بفرا از دکتر می خواهد که به اتاق عمل باز گردد اما دکتر از مملکتی که هم وطن به هم وطنش رحم نمی کند بیزار شده و می رود. بفرا در میان هاله ای از اشک و بغض رفتن دکتر را نظاره گر است. نصیر بیهوش و زخمی به خانه عبدالوهاب آورده می شود و ماجده مسئول مراقب از او می شود . از عبد الوهاب خواسته می شود که نصیر را سر به نیست کند اما عبد الوهاب که نسبت قومی با نصیر دارد نمی پذیرد.اما رییس که پیر مردی خوش پوش است می خواهد که شاهدان ماجرا از بین بروند. او صاعب را مامور می کند تا مطمئن شود ؛ احد مرده است. در بیمارستان شلوغی ها و رفت و آمد ها فروکش کرده است . همه کارکنان آشپزخانه زانوی غم بغل گرفته اند که طوبی وارد می شود. کارکنان و بیماران به غذا نیاز دارند.ورود طوبی به آشپزخانه کارکنان را مجبور به فعالیت می کند. دوباره دیگ ها روشن می شود . پرستاری که احد را پانسمان کرده است به بفرا خبر می دهد که مرد جوانی او را به نام می خوانده است. بفرا برای دیدن مرد جوان به سمت اتاق او حرکت می کند.

فرمانده ایست بازرسی به دیدار احد می آید و او را که صورتش به کلی بانداژ شده است با برگه مرخصی اش شناسایی می کند ، احد فقط یک کلمه را بار ها برای او تکرار می کند. راننده.فرمانده چیزی دستگیرش نمی شود و ساختمان بیمارستان را ترک می کند. اما در حیاط بیمارستان چهره آشنایی را می بیند او همان راننده همراه احد است. صاعب برای پیدا کردن احد وارد ساختمان بیمارستان می شود غافل از این که فرمانده نیز در تعقیب اوست. فرمانده صاعب را در میان جمعیت گم می کند.صاعب احد را می یابد و می خواهد که با بالش او را بی سرو صدا خفه کند اما بفرا مانند فرشته ای سر می رسد و مانع می شود. صاعب از اتاق خارج می شود اما در سالن بیمارستان با فرمانده رو به رو می شود و فرار می کند ، فرمانده به دنبال او می رود و پس از تعقیب و گریز او را در کوچه بن بستی گیر می اندازد ، این پایان کار یک مهره سوخته است. رییس گروه بمب گذار( بخشی زاده) صاعب را به ضرب گلوله ای می کشد. فرمانده خود را به نعش او می رساند اما کار از کار گذشته است.

از نصیر خواسته می شود همه چیز را فراموش کند اما نصیر که از کشته شدن همشهری هایش بسیار ناراحت است تصمیمش را برای معرفی خود را برای ماجده فاش می کند. ماجده از او می خواهد که با گروه همکاری کنند وگرنه آنها او را خواهند کشت اما نصیر تصمیم خود را گرفته است . نصیر به کمک ماجده از خانه عبدالواهاب خارج می شود و به خانه خود می رود. طوبی و بفرا در بیمارستان مشغول کمک هستند و کسی در خانه نیست. طوبی باز می گردد و نصیر که نمی خواهد چیزی بروز دهد پنهان می شود و شاهد مناجات طوبی و دعای او برای مردم شهر است .نصیر از خانه خارج می شود اما عبد الوهاب و دوستانش او را می گیرند و به شدت کتک می زنند و به گمان اینکه او مرده است در کنار رود رهایش می کنند.

احد علاقه خود را به بفرا ابراز می کند و از طوبی اجازه خواستگاری می خواهد اما طوبی از او می خواهد که تا گرفتن برگه ترخیصش از دوره سربازی و تا آمدن نصیر صبر کند. حملات پراکنده از سوی ارتش عراق به خرمشهر صورت می گیرد . احد نگران حال بفرا و طوبی است و از آنها می خواهد که با او از شهر خارج شوند.او که وضعیت بهتری پیدا کرده است به پیشنهاد فرمانده که نگران حال اوست باز می گردد تا امضای ترخیصی خود را از ناخدا بگیرد و با این که نگران حال بفرا و طوبی است به سوی بوشهر حرکت می کند.نصیر در کنار رود به هوش می آید و با کمک یکی از اهالی خود را به شهربانی می رساند و برای فرمانده تکاور داستانش را تعریف می کند. فرمانده نباید وقت را از دست بدهد او با نیروهای ارتشی هماهنگ می کند و به محمد جهان آرا نیز خبر می دهد.

در سایت تکاوران نیروی دریایی ارتش واقع در بوشهر ناخدا با دو حکم و دو انتخاب رو برو می شود. او یا باید حکم بازنشستگی خود را بردارد و به خانه نزد دو دختر و همسر خود برود یا باید حکم دفاع از خرمشهر را بردارد و به آنجا بشتابد.ناخدا مرد جنگ است و حکم دفاع از خرمشهر را برمی گذیند . او با فرمانده هان دیگر تمام نیروهای خود را با تمام امکاناتی که در اختیار دارد فراهم می آورد . ناخدا به خانه می رود تا برای سفر آماده شود . در حالی که همسر و دو دختر کوچک او آماده اند تا برای او جشن بازنشستگی بگیرند اعلان می کند که جنگ آغاز شده و او وگردانش به خرمشهر خواهند رفت او صورت دو دختر کوچک خود را می بوسد و می رود. ناخدا و فرماندهان دیگر نگران ستون پنجم دشمن هستند. آنها با چندین خودرو و مهمات و آذوغه کامل آماده حرکت هستند. از چندین ماه پیش ارتش که به طور مستقل تحرکات عراق را زیر نظر داشته با آمادگی کامل نیروهای تکاور را راهی می کند.در خودروای دو دوست جدا نشدنی احمد و طاهر که یکی آذری و دیگری گیلکی است با هم خاطرات خود را مرور می کنند. دو عاشق دلباخته که هر کدام می خواهند پس از ختم درگیری های خرمشهر به خاستگاری بروند. هر دو با شوخی آن دیگری را از همین حالا مرده می خواند. خودرو ها در تاریکی شب حرکت می کنند اما این حرکت از چشم ستون پنجم دشمن پنهان نمی ماند آنها با مقر جاسوسی خود واقع در خرمشهر تماس می گیرند. اما خانه عبدالوهاب به وسیله نیروهای امنیتی شهر که متشکل از نیروهای بسیجی و ارتشی و شهربانی است محاصره شده است و جاسوسان به خبری که از بوشهر رسیده توجهی ندارند. درگیری آغاز می شود.عبد الواهاب با ماجده از خانه خارج می شود و با خودروی خود می گریزد . نصیر که خروج آنها را دیده است از فرصت استفاده می کند و به تعقیب آنها می پردازد .در واقع عبد الوهاب می خواهد خود را به مرز و به آنجا که نیروهای عراقی منتظرش هستند برساند. در نزدیکی محل قرار عبدالوهاب در درگیری پیش آمده کشته می شوند. نیروهای عراقی حاضر در آنجا با نیروهای امنیتی درگیر می شوند. نصیر برای نجات ماجده خود را به خطر می اندازد او در چند متری ماجده که تلاش می کنند به هم برسند تیر می خورد و به خاک می افتد. ماجده که به دست نیروهای عراقی افتاده با زور و تهدید به سمت خاک عراق برده می شود.

۰
۰
mohsen valinasab
mohsen valinasab
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید