ویرگول
ورودثبت نام
mohsen valinasab
mohsen valinasab
mohsen valinasab
mohsen valinasab
خواندن ۴ دقیقه·۶ سال پیش

قسمت ششم سریال شهر

هر که تو را دید ز خود دل برید.

ناخدا با نامه ای احمد را با جنازه طاهر به آبادان می فرستد. در آبادان و در دفتر سرهنگ ازاحمد پرسیده می شود که اگر شهر سقوط کند او به کجا خواهد رفت و احمد جواب می دهد به هیچ کجا. جواب احمد سرهنگ را به فکر فرو می برد . سرهنگ تلاش زیادی کرده است تا نیروی کمکی به شهر فرستاده شود اما سیاستمداران در حال جدال و کشمکش هستند و کسی به حرفهای آنها گوش نمی دهد.

بفرا با اسلحه اش به ستاد گردان می آید و از ناخدا می خواهد که اجازه دهد تا در کنار دیگر مردان بجنگد. اما ناخدا او را از دفترش اخراج می کند. بفرا گریان و خشمگین به مسجد می رود . احد که از کار او باخبر شده با دلداری دادن او اسلحه را از او می گیرد . بفرا همراه طوبی و دایی نخواهد رفت .

هیچ خبری از هیچ نیروی کمکی نیست. قسمت اعظمی از شهر از دست رفته است. جنازه ابوحمزه در میان اشک و آه طایفه اش به خاک سپرده می شود. طایفه ابوحمزه شهر را ترک می کنند. ناخدا نظر را بار دیگر به دفترش می خواند و از او می خواهد افرادی را که در شهر مانده اند به زور از شهر بیرون کند. نظر و تکاوران حریف مردم شهر نمی شوند. او از احد کمک می خواهد . احد دلیل شهید شدن نصیر را برای بفرا بازگو می کند و از او می خواهد که با حرف زدن با همشهری هایش آنها را راضی به خروج از شهر کند. در واقع احد نمی خواهد که بفرا تنها بماند .بفرا نیز برای راضی کردن همشهری هایش می رود. طوبی و دایی با اولین قایق در تاریکی شب می روند.

سرهنگ با ناخدا تماس می گیرد و از او می خواهد که شهر را تخلیه کند. همه تکاوران و نیروهای رزمنده نیز باید شهر را ترک کنند. سقوط شهر حتمی است و باقی ماندن در شهر یعنی خود کشی.

ناخدا به رزمندگان و نیروهای تکاوری که در شهر هستند دستور را ابلاغ می کند. همه به گریه می افتند .ناخدا به آنها قول می دهد که به زودی بازگردند. همه با چشمان گریان به سمتی می روند تا آماه حرکت شوند اما احمد با چشمان پر از اشک از ناخدا می خواهد که اجازه دهد او در شهر بماند . ناخدا به او قول می دهد که به زودی او با نیروهای بیشتری شهر را باز خواهد گرفت.

مردم و نیروهایی که در شهر مانده اند به کناره رود رفته اند تا قایق هایی که سرهنگ قول دادهاز راه برسند . مردم بومی شهر را با اشک و ناله ترک می کنند . احد به دنبال بفراست که تا ساعتی پیش در حال کمک کردن به مردم بوده است اما او در میان جمعیت نیست. احد که می داند بفرا برای خداحافظی با برادرش به قبرستان رفته به دنبال او می رود. قایق ها به آن سوی رودخانه می روند اما دیگر باز نمی گردند. عراقی ها که می دانند مردم در حال ترک شهر هستند کنار رود را بی هدف بمباران می کنند. هنوز صدای شلیک پراکنده در شهر شنیده می شود. ناخدا نگران حال بفرا و احد است و سیاری و دو تن از نیروهایش را برای پیدا کردن آنها می فرستد. بفرا و احد در راه بازگشت با نیروهای عراقی که در حال گشت زنی هستند در گیر می شوند. در آخرین لحظات سیاری و همراهانش سر می رسند و آنها را نجات می دهند. خمپاره ای درست در کنار احد و سیاری که او را همراهی می کند منفجر می شود و هر دو را نقش زمین می کند.ناخدا و تکاوران لنجی کهنه را پیدا می کنند و باقی مردم را سوار لنج می کنند اما همچنان منتظر آمدن بفرا و احد هستند. سیاری و نجات یافتگان سرانجام به کناره رود می رسند اما سیاری که به شدت زخمی شده حاضر نیست جای کس دیگر را روی لنج بگیرد و با نیروهایش به آب می زند. لنج حرکت می کند و به آن سوی رود می رود در حالی که احد خون ریزی می کند. تکاوران خود را به آب می اندازند و لنج را به دنبال خود می کشند. چند نفر از تکاوران در میان رود هدف قرار می گیرند و شهید می شوند. سیاری و نیروهایش از رود می گذرند. لنج به کرانه دیگر رود می رسد. شهر در آتش می سوزد و همه با چشمان اشک آلود نظاره گر خرمشهر هستند. ناخدا قسم می خورد که نیروهایش از همین ساحل شرقی به خرمشهر باز خواهند گشت. او احمد را در آغوش می گیرد و می گرید.

جنگدفاع مقدسارتش
۰
۰
mohsen valinasab
mohsen valinasab
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید