چند وقت پیش خیلی اتفاقی با یه مقاله روبرو شدم که عنوانش جذبم کرد. مقاله درباره روانشناسی زرد بود. کنجکاو شدم بخونمش. ولی هرچی بیشتر خوندم، بیشتر حرص خوردم. میدونی چرا؟ چون مقاله جان خیلی ناجوانمردانه نظر داده بود! این شد که خواستم نقد این مقاله رو نقد کنم. اگه از خوندن نقد و بررسی لذت میبری، ادامه مقاله منو حتماً بخون. توی بازاری که به همه چی برچسب رنگی میچسبونن، شاید یه روز توام برچسب زرد خوردی! پس بد نیست یاد بگیری چجوری از زردی جلوگیری کنی.
قبل از اینکه بگم اصلاً این روانشناسی زرد چیه، بیا از چند جنبه به این زرد ماجراساز نگاه کنیم. زرد! «رنگ گرمی که احساس خوشبینی، انرژی و شادی القا میکند». در روانشناسی رنگ زرد میخونیم که «زرد هم میتواند گرم و روشن به نظر بیاید و هم منجر به خستگی بصری شود.» درباره کاربرد رنگ زرد در تبلیغات هم اینطوری توضیح میدن که «طبع گرم رنگ زرد میتواند باعث برانگیختگی احساسات افراد شود. جذابیت و خاصیت شادیبخشی آن نقش پررنگی در برندسازی و بازاریابی دارد، بهویژه در شرکتهای ارائهدهنده محصولات و خدمات تفریحی و سرگرمکننده که معمولاً با بررسی روانشناسی رنگ زرد به این نتیجه میرسند که رنگ زرد احتمال فروش را افزایش میدهد.»
پس با توجه به توضیحات مختصر اما مفیدی که گفتم، متوجه میشیم که این رنگ، قدرت تحت تأثیر قرار دادن احساسات افراد رو «دارا میباشد». و حالا میرسیم به جنجالیترینِ زردها یعنی روانشناسی زرد. یه تعریف جامع و کامل برات ترجمه کردم که میگه:
«روانشناسی زرد یا Popular Psychology (روانشناسی محبوب) اصطلاحی فراگیر است که هر نوع ایدئولوژی و درمان روانشناختی یا تکنیکهای دیگری که از طریق کتابها، برنامههای تلویزیونی یا بلاگپستها محبوب شدهاند را پوشش میدهد. روانشناسی زرد غالباً بر احساسات شخصی تأکید دارد و آخرین ترندهای روشهای خودیاری هستند. این رویکردها پایه و اساس علمی ندارند اما نزد افرادی که به دنبال سلامت ذهنی خود هستند محبوبیت یافتهاند.
روانشناسی زرد، راه حلهای سریع و آسان را برای مشکلات نوید میدهد. این نوع روانشناسی، با تستهای شخصیتی مرتبط است که از لحاظ علمی اعتبار ندارند. اشخاص محبوبی مثل اُپرا وینفری و فیل مکگرا روانشناسی زرد را بسیار رواج دادهاند.
روانشناسی زرد، مفاهیمی را در بر دارد که به ظاهر در روانشناسی ریشه دارند. چنین مفاهیمی به طور گستردهای مورد پذیرش واقع میشوند حتی اگر مبنای علمی معتبر نداشته باشند. یاد گرفتن تفاوت بین «روانشناسی زرد» و «تحقیق علمی» میتواند به شما کمک کند تا در زمینه اطلاعات روانشناختی، مصرفکننده مطلعتری باشید.»
در مورد روانشناسی زرد مطالب زیادی میشه نوشت از جمله تاریخچه و انواع روانشناسی زرد. تازه میتونم از این برات بنویسم که چطور میشه مطالب روانشناسی زرد رو تشخیص داد. تشریح خطرات تکیه کردن به این زرد انبوهِ دلفریب هم که جای خودش رو داره. اما هدف من از نوشتن این مقاله خیلی متفاوته. نمیدونم! شایدم یه مقاله درباره همه اینا نوشتم برات. ولی فعلاً میخوام برگردم به بحث اصلی خودم یعنی نقد کردن نقدی که از نظر من اصلاً عادلانه و به جا نبود! حتی خیلی هم گمراهکننده بود. در واقع میتونم بگم خودِ اون نقد هم یهجورایی زرد بود! خب دیگه بهتره سخن کوتاه کنیم و بزنیم به جاده پر پیچ و خم نقد و بررسی خودمون.
همونطور که گفتم، داستان از خوندن یه مقاله شروع شد. مشغول ماهیگیری تحت وب بودم که یهو دیدم قلابم گیر کرد به یه چیزی! به یه عنوان جالب! ازون مقاله خوشاقبالا بود. یه مقاله تقریباً هزار کلمهای که کامنتای زیادی هم داشت. دست نویسنده درد نکنه! تیتر خوبی داشت، لحن و ساختار جذابی داشت، خوبم سئو شده بود. اما به قول یارو گفتنی، «خوب حرف میزد ولی حرفای خوبی نمیزد.» الان میگم که چرا از مقاله به این خوبی اینقد شاکی شدم!
بخش اول مقاله، روانشناسی زرد رو تعریف کرده بود و از اثرات مخرب و بازار گرمیهای روانشناسان زرد و پولهای هنگفتی که ازین کسب و کار به جیب میزنن ابراز رنجش خاطر کرده بود.
بعد از همه درد دلاش، چندتا کتاب معرفی کرده بود. کتابهایی با موضوعاتی کاملاً نامرتبط. از زمینه معنویت گرفته تا کسب و کار و مدیریت زمان. چندتا کتاب زردِ بیمحتوای پوچ!
باورم نمیشد که اسم اون کتابارو داشتم توی لیست کتابهای زرد میدیدم! تمام مقاله رو خط به خط خوندم و برای هر تیکه از حرفای مقاله نقد خودم رو نوشتم (بگذریم که مقاله جذابمون، گزیدهای از چندین مقاله مختلف و نظرات چندین نویسنده متفاوت بود که یکجا جمع شده بود). همونجا تصمیم گرفتم حتماً یه مطلب در این مورد منتشر کنم.
آخه حرکت بیرحمانهای بود! قبول دارم که «استادان استادنمایی» که «به قصد سودجویی» آدمارو الکی به گاز میيارن، عملاً سطحی، بیمغز و به اصطلاح زرد هستن! اما واقعاً عجیب بود برام! ذهنهای بزرگی که مدتها پیش به آگاهیهای بزرگی رسیدن و زندگی آدمای زیادی رو زیر و رو کردن و شجاعانه اون آگاهیها رو با بقیه به اشتراک گذاشتن، چطور برچسب روانشناسی زرد خوردن؟! الحق والانصاف که هنر نزد بعضیاست و بس!
حتماً خیلی کنجکاوی تا بدونی چه کتابایی وصله زرد خوردن که ما شهرو بهم ریختیم! الان بهت میگم. جملاتی که توی سطرهای بعدی میخونی، توی «مقاله مذکور» جملات روانشناسی زرد معرفی شدن. شاید تو هم مثل من، چشمات چهارتا بشه! البته اگه مثل من به قضیه نگاه کنی اینجوری میشه!
خب، جونم برات بگه که مقاله با اشاره به چندتا جمله معروف ادامه پیدا کرد. وقتی نقد نویسنده مقاله رو درباره یه سری جمله انگیزشی خوندم، گفتم «خدایا بیا منو بخور! این چی میگه!» حتی اگه اون جملهها واقعاً سمی باشن، «نقدی که برای جملهها نوشته شده بود» سمیتر بود والا! مثلاً:
در این مورد اصلا حرفم نمییاد. فقط میگم خوب شد نمردیم و فهمیدیم که نیچه، فیلسوف سرشناس و یکی از دو پیشگام اصلی فلسفه وجودگرایی که سعی کرد زندگی انسانها رو از پوچی نجات بده، هم روانشناس زرد بوده و حرفاش سطحی و خطرناکه! دوست دارم به کلماتی که برای معرفی نیچه استفاده کردم خوب دقت کنی.
خب یعنی انسان باید با هر زخمی، تا آخر عمر درگیرِ «اختلال اضطراب پس از آسیب» باقی بمونه (یعنی ptsd باشه) و نمیتونه «در دل زخمها رشد کنه» (یعنی ptg بشه)؟ آیا با انسانهای بیشماری از جمله ویکتور فرانکل که تا مغز استخون درد کشیدن و دوباره از خاکسترشون بلند شدن و اوج گرفتن آشنایی نداری؟
یعنی انسان نه برای قویتر شدن و عبور کردن از سختیها بلکه برای پذیرفتن ناتوانی خودش متولد شده؟ یعنی قدرت درک و فهم دلیل مشکلات، پیدا کردن ایرادهای مشکلآفرین و برطرف کردن موانع رو نداره؟ چیزی از نظریه تعهد و پذیرش (ACT) میدونی؟
یعنی انسان مقهورِ جبر و قربانی شرایطه و تغییر ذهنیت و روش زندگیش نمیتونه تأثیری روی تغییر کیفیت زندگیش داشته باشه؟ یعنی اعتقادی به ذات شگفتیآفرین انسان نداری؟
بد نیست یه جمله هم بشنوی از ویکتور فرانکلِ وجودگرا، نویسنده کتاب انسان در جستجوی معنا:
«ما از قید شرایط آزاد نیستیم اما میتوانیم بر علیه این قید و بندها و محدودیتها به پا خیزیم. شرایط به تصمیم ما بستگی دارد و این یعنی ما مسئولیم» (مسئول برطرف کردن موانع).
بعد از اینکه نویسنده، با توضیحات ناب خودش درباره جملات معروف روانشناسی زرد ما رو شیر فهم کرد که حقیقت چیه و دنیا دست کیه، نوبت به کتاب روانشناسی زرد رسید. توی لیست آگاهیبخشی که خوانندهها رو از خطرات و مضرات کتاب روانشناسی زرد مطلع میکرد، ۶ یا ۷ تا کتاب وجود داشت که من راجبه اینا حرف دارم:
چی میگی؟؟؟ نویسنده جان خوب زرد کردی همه چی رو!!! این تیکه، روی صحبتم با نویسنده جانه!
باید اعتراف کنم که تا حالا از خوندن یه مقاله انقد فشارم نرفته بود بالا! اما تهش به یه نتیجهای رسیدم. کتابهایی که در مقاله مذکور، روانشناسی زرد معرفی شدن، چیزی رو درک کردن که درکش برای هر کسی اتفاق نمیفته! مثلاً صفحهصفحه کتاب چهار اثر از اسکاول شین پُر از آگاهیه. این کتاب جزء اون دسته کتاباست که کارِ یه بار دو بار خوندن نیست. خیلی باید بری تو بحرش. کتاب چهار اثر میتونه قلب و روحت رو شفا بده. تجربه کردم که میگم.
خوندن مقاله معجون شفابخش فلورانس رو هم شدیداً توصیه میکنم. به احتمال خیلی زیاد، بیشتر دوسش میداری (؛).
راستی! من درباره مثبت اندیشی و خوشبینی هم یه حرفایی دارم که به بحث روانشناسی زرد بیربط نیست. توی این مقاله نوشتم برات. دوست داشتی بخونش: مثبتاندیشی چیست؟ زهر یا پادزهر؟
بیتعارف میگم. منفیگرایی توی مقاله مذکور موج میزد. نویسنده، به زندگی، آدما و دنیا نگاه خوبی نداشت و طبق مثلث شناختی آرون بِک، چنین فردی مستعد افسردگیه! این مقاله زندگی رو یه بیعدالتی محض میدونست. چنین تفکری هم به معنادرمانی نیاز داره. اعتقاد به شانس هم یکی دیگه از باورهای پررنگ این مقاله بود. یعنی در زندگی همه چیز تصادفی و بی حساب کتابه! یعنی این عظمت بیپایان تصادفی پیش میره! اینجا هم به تقویت عزت نفس شهودی و شناختی نیازه.
تصویری که این مقاله از انسان (که شکوه مطلقه) ارائه میداد، یه موجود ناتوان، مهجور، ضعیف، قربانی و وابسته به شانس بود! خب آقا جون چنین تعریفی از زندگی ایراد داره! دو روز با شما معاشرت کنیم، هر چی انگیزه جمع کردیم به باد میره که! روم به دیوار ولی از لحاظ روانی نیاز دارم بگم که تفکرات شما خیلی خطرناکتر از روانشناسی زرده!
نقد اصلی من به مقاله مذکور اینه که نگاهش کاملاً پیش پاافتاده و عامیانه بود. با اینکه تأکید شدیدی روی ضرورت علمی بودن همه چیز داشت اما خالی از اطلاعات علم روانشناسی بود! شایدم از اون دسته عزیزانی هستن که اصلاً روانشناسی رو علم حساب نمیکنن (و اینطور آدما چقدرم به علم روانشناسی نیاز دارن). یاد یه لایو جنجالی افتادم که آقای دکتر محترم خودش پر از سوگیری شناختی بود (از جمله برداشت گزینشی و تعمیم افراطی) و به طرف مقابل میگفت «بدون سوگیری به قضیه نگاه کنید!»
واضح و مبرهن بود که نویسنده جان از اونور بوم افتاده بود. نه به خوشبینی سمی اون زرد گرایان و نه به بدبینی سمی این زرد ستیزان! از قدیم گفتن اندازه نگه دار که اندازه نکوست. حالا اندازه چیه؟ واقعبینی آگاهانه.
و تیر آخر رو وقتی زد که در انتهای مقاله، محتوای کتابها رو غیر علمی و فاجعه تلقی کرد! وای خدای من! چقدر تفاوت هست بین نگاه و درک آدما! میدونی! این مقاله چیزی رو فاجعه تفسیر کرده بود که «کمک به گسترش آگاهیه». برای آگاهیبخشی هم حتماً نباید مدرک دکتری روانشناسی و فلسفه داشت! باید ذهن باز، اطلاعات کافی، درک عمیق و نگاه وسیع داشت.
مقاله، نتیجه دنبال کردن محتوای اون کتابها رو «تاوانی گران» میدونست. روی صحبتم با نویسنده ارجمنده:
استاد؟ سؤال مهمی دارم! اگه آدما در قعر ناامیدی، بی انگیزگی، سردرگمی و گیجی بمونن، اگه درگیر مواد مخدر، روابط بیبند و بار و مشمئز کننده و فیلمهای پورن بشن و اگه با افسردگی زندگی کنن، افکار خودکشی داشته باشن و اقدام به خودکشی کنن، تاوانی گران نیست؟ کتابی که میتونه حتی یک هفته ذهن آدما رو به خودش جلب کنه و فضای ذهنی و عادتهای فرد رو به شکل مثبتی تغییر بده، تاوان گرانه؟ نگو این حرفو تو رو خدا! اومدی ابرو رو درست کنی، زدی چشم بیچاره رو هم کور کردی!
به علاوه، مقاله از کاهش خودباوری در اثر خوندن کتابها گفته بود. نمیدونم شمایی که داری نوشته منو میخونی، این کتابایی که برچسب روانشناسی زرد خوردن رو خوندی یا نه. امیدورام خونده باشی. اگه نخوندی باید بگم که تأکید کتابای برچسب خورده تماماً بر خودباوری و اعتماد بهنفسه. اصلاً این نقدها هم بیشترش به خاطر تقویت افراطی خودباوریه، برعکسِ مقاله مذکور که عمدتاً روی خودتخریبی و ضعف انسانی مانور میداد.
از دیگر سخنان گوهربار مقاله مذکور درباره محتوای کتابهای روانشناسی زرد لیست، خطر بار سنگین اضطراب بود. بار سنگین اضطراب؟ واقعاً بعد از خوندن کتاب چهار اثر اسکاول شین دچار بار سنگین اضطراب میشن آدما؟ آخه اگه این کتابا «درست مصرف بشن» که افسردگیتم برطرف میشه چه برسه به اضطراب!
داخل پرانتز بگم که جمله بالا کنایهای از پتانسیل مفید بودن این کتابه وگرنه هیچ کتابی، جایگزین درمان (اضطراب و افسردگی و غیره) نیست چون کار درمان باید به طور تخصصی انجام بشه.
تنها حرف حسابی که توی اون مقاله طولانی خوندم این بود که «نمیشه نسخه واحدی برای همه پیچید». قربون آدم چیز فهم! درسته! نسخه واحدی برای موفقیت وجود نداره که آدما بتونن با خوندن یه کتاب پیداش کنن و با روزی چندبار مصرف به تمام خواستههاشون برسن!
اینجا میخوام به نکته قابل تأملی اشاره کنم. درسته که روانشناسی زرد، فقط در سطح به آدما انگیزه میده و به قول دوستان، در باغ سبز نشون میده اما اینم یادمون نره که بیدار کردن نیروهای درونی، اولین قدم برای موفقیته. درسته که انگیزه دادن، شجاعت و جسارت دادن و تفکر مثبت کلید موفقیت نیست اما بخش مهمی از فرآیند رسیدن به کامیابیه. اینطور نیست؟
روانشناسی عمومی به بحث انگیزهبخشی و یادآوری قدرتهای درونی و بیدار کردن غول درون میپردازه و این تازه نصف قضیست. پس نصف دیگش چیه؟ روانشناسی تخصصی. روانشناسی تخصصی چیه؟
مفید و مختصرش اینه که آدما منحصر به فرد هستن. هر انسانی شخصیت خاص خودش رو داره و این تفاوت فردی که مثل اثر انگشت خاصه باعث میشه چیزی که با عنوان روانشناسی زرد میخونیم روی همه اثر یکسان، پایدار و قطعی نداشته باشه!
بعد از آماده کردن ذهن و بیدار کردن اشتیاق برای رسیدن، نوبت روانشناسی تخصصیه، یعنی شناخت شخصیت، توانمندیها، استعدادها، کاستیها، نیازها، انگیزهها و ترسهای ذاتی فرد. با شناخت تمام این فاکتورها، میشه نسخه مخصوص برای رشد و پیشرفت فرد رو پیدا کرد، پاشنههارو وَر کشید و برای عمران و آبادی سرنوشت راهی شد.
پس نتیجه میگیریم که مطالب انگیزشی، راهی به سوی سرزمین موعود نیست و نباید شاه کلید موفقیت تلقی بشه. و کسی که اینطوری به قضیه نگاه میکنه، به معاینه فنی عمیقتری داره. خیلیا پیدا میشن که با القاب کاذب خیلی چیزا میگن و خیلی وعدهها میدن اما شنونده باید عاقل باشه. مگه نه؟
نتونستم کتابهای ارزشمندی که میتونن حال خیلیها رو عوض کنن و راه خیلیها رو روشن کنن، توی لیست «بدها» ببینم و هیچی نگم! یه سری کتاب میره توی لیست سیاه، یه سری کتاب میره توی لیست قرمز و یه سری هم میره توی لیست زرد! این لیستهارو کی درست میکنه؟ تا حالا بهش فکر کردی؟
اینهمه حرف زدم که بگم قدر چیزای ارزشمند رو بدونیم و به این راحتی با قضاوت اشتباه خرابشون نکنیم.
کتاب خوندن اساساً بهتر از کتاب نخوندنه.
طریقه استفاده از کتاب هم این وسط خیلی مهمه. به نظر من، یه کتاب انگیزشی حتی اگه روانشناسی زرد هم باشه، اگرچه تأثیر عمیقی در ناخودآگاه فرد ایجاد نمیکنه و اثر موقت، محدود و سطحی داره اما میتونه قدم بزرگی باشه برای «خروج از یه دنیای پوچ توخالی و تاریک» و «حرکت به سمت دنیایی که توش فکر، آگاهی، تغییر دیدگاه و تغییر رفتار هست.» فکر میکنم کاملاً متوجه شدی که دارم از چی حرف میزنم.
برای کسی که تمام وقت و انرژیش رو با چرخیدن توی سایتها و فضاهای مسمومی میگذرونه که جز فساد ذهنیروحیروانی و رفتاریِ بیشتر سودی ندارن، خوندن یه کتاب انگیزشی حتی با تأثیری سطحی میتونه یه نقطه عطف باشه و اونو وارد فاز دیگهای کنه. پس در چنین حالتی، میشه گفت «یه لنگه کفش» هم در «بیابان» غنیمته! بد میگم بگو بد میگی!
یهروز توی یه فروشگاهی که آدمای زحمتکشی هم اونجا کار میکردن، یه تیکه کاغذ دستنویس دیدم که چسبونده بودن روی دیوار پشت سر فروشنده. تو رو نمیدونم اما من با بند بند وجودم باهاش موافقم:
تلاش بیهوده بهتر از تنبلی و خوابیدنه.
خب. خدا قوت! مرسی که به نقد من از یه نقد زرد درباره کتاب روانشناسی زرد توجه کردی❤️ شاید از چیزایی که خوندی خیلی لذت بردی ،شایدم با من موافق نیستی! در هر صورت، از زوایای پنهان ذهنت برام بنویس. اینجوری به بالا رفتن سطح درک من هم کمک میکنی ❤️
اگه با من فرمایشی هم داشتی، میتونی به اینستاگرامم سر بزنی:
https://www.instagram.com/vdakarami/