یک ماه گذشته بود. سارا داشت آخرین تابلوی نمایشگاهش را روی دیوار نصب میکرد که صدای در استودیو آمد.
"خانم هنرمند، یه سورپرایز دارم برات."
امیر با یک پاکت بزرگ وارد شد. سارا از روی چهارپایه پایین آمد.
"باز چی کار کردی؟"
"اول بگو نمایشگاه برای فردا آمادهست؟"
سارا به دور و بر نگاه کرد. بیست تابلوی جدیدش، حاصل یک ماه کار بیوقفه، روی دیوارها میدرخشیدند.
"تقریباً. فقط چند تا کار کوچیک مونده."
امیر پاکت را به سمتش گرفت. "پس این میتونه انگیزهت رو بیشتر کنه."
سارا با کنجکاوی پاکت را باز کرد. چشمهایش از تعجب گرد شد.
"این... این همون گالری..."
"آره، همون گالری معروف توی خیابون فرشته. قراره سه تا از کارهات رو برای نمایشگاه ماه آیندهشون انتخاب کنن."
سارا پاکت را روی میز گذاشت و امیر را بغل کرد. "باورم نمیشه! چطوری..."
"یادته اون روز که رفته بودی دکتر نیکزاد؟ من رفتم کارهات رو نشون دادم. گفتن سبکت خیلی خاصه."
اشک در چشمهای سارا حلقه زد. "تو... تو باورم داشتی، حتی وقتی خودم شک داشتم."
امیر موهای سارا را نوازش کرد. "همیشه داشتم. فقط یه مدت یادم رفته بود چطور نشونش بدم."
سارا عقب رفت و به چشمهای امیر نگاه کرد. "میدونی چیه؟ حالا میفهمم چرا دکتر نیکزاد اون سؤال رو پرسید."
"کدوم سؤال؟"
"اینکه اگه برگردیم به هفت سال پیش، بازم با هم ازدواج میکنیم یا نه."
امیر لبخند زد. "و جوابت چیه؟"
"صد بار دیگه هم برگردم عقب، بازم تو رو انتخاب میکنم. فقط این دفعه... این دفعه قول میدم زودتر بریم پیش مشاور!"
هر دو خندیدند. امیر به تابلوها نگاه کرد.
"راستی، یه خبر دیگه هم دارم."
"دیگه چی؟"
"یادته گفته بودی دوست داری یه کلاس نقاشی برای بچهها راه بندازی؟"
"سارا با هیجان سر تکان داد."
"خب، طبقه بالای استودیو خالیه. میتونیم اونجا رو آماده کنیم."
سارا با ناباوری به امیر نگاه کرد. "ولی اجارهش..."
"نگران نباش. با صاحب ملک صحبت کردم. قراره یکی از تابلوهات رو بهش بدیم، در عوض شش ماه اول اجاره رو تخفیف میده."
سارا دوباره امیر را بغل کرد. "دوستت دارم."
"منم دوستت دارم، خانم هنرمند."
از پنجره استودیو، نور غروب روی تابلوها میتابید. تابلوهایی که هر کدام داستانی از عشق، امید و شروعی دوباره را روایت میکردند.
سارا به تابلوی آخر نگاه کرد - تصویری از دو دست که در هم گره خورده بودند. زیرش نوشته بود:
"گاهی پایان یک رابطه، تنها راهحل به نظر میرسد. اما شاید بهتر باشه قبل از هر تصمیمی، به خودمون و عشقمون یک فرصت دوباره بدیم. مسیر درست کردن یک رابطه شاید سخت باشه، اما ارزش تلاش کردن رو داره. میتونیم از اول شروع کنیم، این بار با تجربهای که داریم، بدون اینکه اشتباهات گذشته رو تکرار کنیم. چون گاهی اوقات، نجات دادن یک عشق، بهتر از ساختن یک پایان جدیده."
"پایان"
⬅️لینک به قسمت 6➡️