یک هفته از جلسه مشاوره گذشته بود. سارا داشت استودیوی جدیدش را مرتب میکرد که صدای پیامک گوشیاش بلند شد.
"ناهار چی میل دارید بانو؟ 🌹"
لبخندی روی لبهایش نشست. این یک هفته، امیر هر روز برایش ناهار میآورد. درست مثل روزهای اول ازدواجشان.
"هر چی آقامون بپسنده 😊"
چند دقیقه بعد، صدای در استودیو آمد. امیر با یک کیسه غذا و یک شاخه گل رز وارد شد.
"اینجا خیلی قشنگ شده." امیر به تابلوهای جدید نگاه کرد. "این طرح جدیده؟"
سارا با ذوق به سمت تابلو رفت. "آره، دیشب کشیدمش. نظرت چیه؟"
"همون حس و حال طرحهای قدیمیت رو داره. یادته اون طرحی که برای تولدم کشیده بودی؟"
سارا سر تکان داد. "هنوز توی خونه مامانت نصبه."
امیر ظرفهای غذا را روی میز چید. "راستی... امروز با بانک صحبت کردم. برای وام استودیو."
سارا با تعجب نگاهش کرد. "ولی تو گفته بودی..."
"میدونم چی گفته بودم. اشتباه کردم. این رؤیای توئه، باید ازش حمایت کنم."
سارا احساس کرد چشمهایش پر از اشک شده. "امیر... نمیدونم چی بگم."
"هیچی نگو. فقط... فقط بیا این قرمه سبزی رو بخوریم که سرد نشه. مامان پخته."
در سکوت شروع به خوردن کردند. سکوتی که این بار، پر از حرفهای نگفته خوب بود.
"سارا..."
"بله؟"
"یادته اون روزها که تازه نامزد کرده بودیم، هر شب تا دیروقت حرف میزدیم؟"
سارا خندید. "آره، صبحها به زور از خواب بیدار میشدیم."
"امشب... امشب میای بریم پارک همیشگی؟ همون نیمکت قدیمی..."
سارا به چشمهای امیر نگاه کرد. برق امید را در آنها میدید.
"میام. ولی این دفعه من بستنی میخرم."
امیر دستش را روی دست سارا گذاشت. "میدونی... دکتر نیکزاد راست میگفت. ما فقط یادمون رفته بود چطور همدیگه رو دوست داشته باشیم."
سارا انگشتانش را در انگشتان امیر قفل کرد. "هنوزم دیر نشده، نه؟"
"نه، هنوز خیلی راه داریم."
صدای زنگ تلفن استودیو بلند شد. یک مشتری جدید بود.
"برو به کارت برس. شب میبینمت. همون نیمکت همیشگی."
امیر که رفت، سارا به شاخه گل رز نگاه کرد. روی کارتش نوشته بود: "به خاطر همه روزهایی که یادم رفت بهت بگم چقدر بهت افتخار میکنم."
ادامه دارد...
⬅️لینک به قسمت 4➡️ ⬅️لینک به قسمت 6➡️