تأملی مختصر در تفاوت زهد و ریاضت
در اروپای قرون وسطی حیوانات هم تکفیر، محاکمه و اعدام میشدند. ین گیرگن1 در مقالهی مفصلی که در تعقیب کیفری و محاکمهی حقوقی حیوانات نوشته است، از وکلای سرشناسی نام میبَرد که تمام تجربه و توان حقوقیشان را در دفاع از موکلان حیوانشان در برابر دو محکمهی دولتی و کلیسایی بهکارمیبستند: "یکی از مشهورترین وکیل مدافعان حیوانات بارتولومیو شاسنه2 بود که بعدها رئیس مجلس پرووانس (مقامی مرتبط با قاضیالقضات) شد و در تحول تفکر حقوقی فرانسهی قرن شانزدهم نقش مهمی ایفا کرد. در سال 1522، طی پیگیری پروندهای که جایگاه او را در مقام یکی از علمای علم حقوق تثبیت کرد، دفاع از موشهای شهر اوتن را عهدهدار شد که به تخریب مزارع جو در این منطقه متهم بودند. شاسنه دفاع از متهمان را اینگونه آغاز کرد که از آنجا که خواندهها (مدعی علیهها) در جای واحدی زندگی نمیکنند و در روستاهای مختلف پراکندهاند، صدور ابلاغیهای واحد برای احضار آنها به محکمه کفایت نمیکند. قاضی موافقت کرد و ابلاغیهی دیگری در تمام روستاهای محل زندگی موشها منتشر شد. موشها با ابلاغیهی دوم نیز در دادگاه حاضر نشدند و اینبار شاسنه در دفاع گفت غیاب آنها بهخاطر دوری مسافت و دشواری راه است. همچنین افزود موشها از بیم مواجهه با گربهها در مسیر جرئت خروج از منازل را ندارند"3. اما بهتدریج "بیبهرهبودنِ حیوانات از عقل و ادراک"، به اصلیترین استدلال وکلای حیوانات در دفاع از آنها بدل شد. مصونیت قانونی برآمده از این استدلال اما، لبهی دیگری هم داشت: از دست دادن منزلت و حقوق طبیعی حیوانات ناطق. حیوانات بیبهره از لوگوس، ناطقه و زبان، همانقدر که دیگر در برابر قانون پاسخگو نبودند، حق مطالبه هم نداشتند. زبان بود -ولو زبانی صامت- که تا پیش از آن به آنها حق بیان دعوی و از آنسو محاکمهشدن میداد. از آنپس دیگر آنها نه در آئین دادرسی و نه در هیچ آئینی "قربانی" نشدند؛ آنها "کشته" شدند، بیرون از قانون.
یک روز صبح، گرگور زامزا از خوابی آشفته بیدار شد و فهمید که در تختخوابش به حشرهای عظیم بدل شده است. بدل شدن یا مسخ گرگور ناقص میبود اگر که زبانش همچنان انسانی باقی مانده بود. گرگور پیش از دیدهشدنش در هیئت حشره، در همان ابتدای تلاش برای حرفزدن از پشت در اتاق، با جملهی "جناب سرپرست" به بیرون از انسان پسراندهمیشود: "صدای حیوان بود". او پیش از آنکه به چشم یک حیوان دیده شود، به زبان یک حیوان شنیده شد. به آوایی نفهمیدنی: "یک کلمه از حرفهایش را فهمیدید؟ نکند دارد ما را دست می اندازد؟". به گفتهی پدر گرگور، با سیمای حیوانی میشد کنار آمد "اگر حرفمان را میفهمید، [...] آنوقت شاید میشد با او کنار بیاییم. اما حالا که اینطور است...". کنار نمیشود آمد. درواقع مسخشدنِ گرگور، دگرگونیِ زبانِ اوست؛ به آوایی که انسان فراموشکردنش را از همان کودکی، از بدوِ بهزبانآمدن آموختهاست. حالا گرگور به آوا بازگشتهاست. به مرز "فراموشی همهی گذشتهی انسانیش". به حیات زبانبستهگان. به بیرون از آئینِ زبان. به "حیات برهنه". جاییکه درآن به مرگ رسید بیآنکه پیشتر زندهبودهباشد. کافکا در سطرهای پایانی رمان محاکمه، نسبت زبان فراموششده، حیوان و کشتنش را بهشکلی موجز به تصویر میکشد: "هنوز حرفی باقی بود، حرفی که از یاد رفته بود؟ بهیقین حرفی وجود داشت. [...] اما دستهای یکی از آقایان بر گلوی کا. نشست و در آن حال دیگری کارد را تا عمق قلب او فرو کرد و آنجا دوبار چرخاند. کا. با چشمان بیفروغ [...] گفت: «مثل سگ!»".
در آخرین نوشتهی والتر بنیامین، جملهای است که به یکی از ضربالمثلهای نظریهی انتقادی بدل شده است: "همهی شواهد و مدارک تمدن درعینحال شواهد و مدارک توحشاند"4. مدعایی که در دیالکتیک روشنگری صورت دیگری یافتهاست: "تاریخ تمدن همان تاریخ درونیکردنِ قربانی است"5. دو گزارهای که مارکسیزاسیون یا بسط تاریخی-جامعهشناختیِ نسبتِ فرویدی میان تمدن (kultur) و سرکوب است. بسطی که البته خود فروید پیش از همه با تواضعی علمی -و احتیاطی فلسفی در تعمیمِ بدونمیانجیِ مفاهیمِ ساحتِ فرد به جامعه- طرح کردهبود: "اجازهی آن را داریم که مدعی شویم حتی اجتماع و باهمستانِ بشری نیز، نوعی سوپراگو را برمیسازد [...] ولی باید احتیاط کرد و از یاد نبرد که در اینجا موضوع صرفاً بر سر شباهتهاست و افزونبهآن اینکه گسلاندنِ نهتنها آدمیان، بلکه حتی مفاهیم نیز از آن ساحتی که درآن بوجود آمده و پرورش یافتهاند، خطرناک است"6. فروید با طرح نوعی سوپراگوی اجتماعی، دولتِ سرکوب یا مرجعِ -بهقولِ نوربرتالیاس- "خشونت مونوپولیزه"، امکان طرح یک ایدِ (Id) اجتماعی، آنارشیِ واپسرانده یا سویهی سرکوبشده را در این مبادلهی تمدنساز فراهم آورد. سویهای که در دو گزارهی ذکرشدهی نظریهی انتقادی، با دو چهره در تاریخ داغ خورده است: قربانی و وحشیزده. شمایلی آئینی و تندیسی برهنه. انسان بهتدریج یا بهیکباره دریافت که برای قربانیکردن، سوپراگو یا حاکم شود و برای دریدن یا توحشِ نهغیرقانونی (non-illegal)، جلادِ زبان یا "عاقل". یک "فکر میکنم پس هستم". کسیکه هستیاش را از "فکر میکنم"اش نتیجه بگیرد و نیستیِ دیگری را از "فکر نمیکند"اش: فکر میکنم که فکر نمیکند پس نیست. میتواند نباشد. تاریخِ بهغایت متمدن باید تاریخ مرگ باشد اگر مرگ را حیاتِ -بهغایت- سرکوبشده بدانیم. تاریخِ خونکردن و دریدن. تاریخِ "درونی"کردنِ قربانیکردن و توحش. تاریخ درونفکنیِ (introjection) کشتنِ حاکمانه و عاقلانه. قربانیکردن، کشتنِ آئینیست. آئینی که قرار است کشندهی جانداری را از اتهام قتل تبرئه کند. که شهادت دهد که کشتن دلیلی داشته. دلالتی بیرون از نسبت ماتریالیستی کارد و گلو. کشتنِ قانونیست. کشتنِ حاکمانه: ذبح، اعدام. توحش اما برهنه است. بیرسم و آئین. بیتعارف و تزویر. خبری از شرم اجتماعی و حیای اخروی نیست. توحش صورت سکولاریزهی رسم قربانی است -ازینرو ترکیب متداولِ "قربانیان توحش" یا جنگ یا تجاوز، بهاندازهی ترکیب نامأنوس "بسملهای انفجار" نادقیق و بیمعنی است. توحش، کشتنِ عاقلانه است. مجنون، حیوانِ بیعقلوزبان، بیرون از آئین، "مثل سگ" کشته میشود. نویسندگان دیالکتیک روشنگری، درونیکردنِ قربانیکردن را "به بیان دیگر"، زهد (renunciation) خواندهاند. آئینِ قربانیکردنِ امّارهی "درون". یکجور خفهکردنِ قانونیِ "نفس". برینمبنا شاید درونیکردنِ توحش را بتوان ریاضت (austerity) دانست. ریاضت صورت بیآئین، عاقلانه و سکولاریزهی زهد است. نفسکشی بهوحشیانهترین اشکال ممکن. نفسی که از پیش، حیوان شدهاست.
1. Jen Girgen
2. Bartholomew Chassenée
3. تاریخ حیوانات، اکسانا تیموفیوا، ترجمهی قاسم مؤمنی، ص 52
4. تزهایی دربارهی فلسفهی تاریخ، ارغنون 11 و 12، صفحهی 321
5. دیالکتیک روشنگری، ترجمهی مراد فرهادپور و امید مهرگان، صفحهی 113
6. ناخوشایندیهای فرهنگ (تمدن و ناخرسندیهای آن)، زیگموند فروید، ترجمهی امید مهرگان، صفحهی 109-113