ضد تبلیغ: این متن شاید خیلی براتون کششی نداشته باشه اما مینویسم که برای خودم بمونه. اگه شما هم خوندید و دوست داشتید که چه بهتر.
پارسال برای تولدم به همه، از دوستان سرکار گرفته تا خانواده، گفتم و تاکید کردم که کسی برای من تولد نگیره! اصلا چه جای جشنه؟ بچههای مردم به شکلهای مختلف دارن در گوشه و کنار دانشگاه و خیابون اذیت میشن، اون وقت برای یک روزی که روز خاصی هم نیست، شما میخواین جشن بگیرید؟
برخلاف حرف بنده حقیر، پارسال بیش از هر سال دیگری در عمرم برام تولد گرفته شده :))
امسال اما چنین خواستهای نداشتم. سر هر شمعی که فوت کردم و هر آرزویی که کردم خوب به چهرهی آدمها نگاه کردم، به چشماشون، نگاهشون، دستاشون، لبخندشون، بین ابروهاشون که شاید خط اخم افتاده باشه و... . اتفاقا خوشحال بودم که دارم باهاشون جشن میگیرم. نه بخاطر اینکه چیزی فرق کرده باشه و این روز به روز خاصی تبدیل شده باشه. نه، همچنان نه :) ولی فارغ از اینکه آدم با هر کسی سر چه چیزهایی بحث داره و موافقه و مخالفه، فارغ از اینکه طبیعتا یه وقتایی به تنهایی نیاز داره (و من شاید حتی بیشتر از حد متوسط)، فارغ از اینکه چقدر ناراحتی ممکنه پیش بیاد، فارغ از همه اینها، همین که فهمیدم آدمهایی هستن که «یاد»شون میمونه من رو خودش خیلی بزرگه.
فکر کنم انسان عمیقترین شادیها و غمهاش رو هیچ وقت نتونه کامل بیان کنه یا حتی به زبان هنر به تصویر بکشه. ولی میتونه اونها رو بارها و بارها در خیال و ذهنش مرور کنه. بخاطر همین «یاد» و «خاطر»ی که آدمها دارن عزیزه، و گذر ازش به نیکی، موهبت.
+ تفاوت دیگر این بود که پس از چندین سال، امسال برای خودم آرزو کردم. از سال 99 فکر کنم این کار رو نکرده بودم. قبل از اون رو هم یادم نیست چی آرزو میکردم :)
+ از جناب حافظ پرسیدم که امسال بنظرتون از چه قراره؟ فرمودن که:
سعی نابرده در این راه به جایی نرسی / مزد اگر میطلبی طاعتِ استاد بِبَر! (دقت 10/10)