اولین باری که به روانشناس مراجعه کردم، 16 سالم بود. بخاطر یه ترس رفتم و حدود 2 ماهی این دوره به طول انجامید. حقیقتش الآن که نگاه میکنم، خیلی نمره بالایی به اون دوره نمیتونم بدم و بعدها بهتر از اون رو تونستم تجربه کنم. ولی یه جمله ازش برام همیشه به یادگار باقی مونده و میمونه.
«تا نخوای یه مسئله حل بشه، حل نمیشه»
و درسته واقعا.
یه وقتایی جواب سوالها واقعا «نمیدونم» نیست. «نمیخوام بدونم»ئه.
شاید بخاطر ترس از جوابش یا ترس از واکنشی که نسبت به اون جواب احتمال میدیم که بگیریم و... .
فکر میکنم سالیوانِ سالیوان خود boo بود.
پ.ن: مدتیه احساس میکنم توان خوشحال کردن آدمها رو از دست دادهم و اتفاقا در ناراحتکردن قوی شدهم! امروز به این نتیجه رسیدم که از تلاشهای گاهبهگاه مذبوحانه شاید بهتر باشه دست بردارم و اینو بشنوم ازشون که «مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان»