ویرگول
ورودثبت نام
سارا جابری یا چیزی در همین حدود :)
سارا جابری یا چیزی در همین حدود :)
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

پس از یک فصل سلام!

داشتم فکر میکردم واقعا چرا آدمیزاد این قدر دوست داره «اثر» رو اندازه گیری کنه؟ به هزار و یک روش مختلف. از رگرسیون گرفته تا A/B testing تا... . یه سری جواب هست قطعا؛ مثل اینکه ببینه چی روی یه متغیر اثر بیشتری داشته و حالا سعی کنه کمتر یا بیشترش کنه؛ یا خود پدیده‌ها رو بتونه دقیق‌تر درک کنه و روابط‌شون رو ببینه. ولی حس میکنم باید چیزی فراتر از اینها این قدر کشش و جذابیت برایش داشته باشه. چیزی از جنس خودش.

شاید آدما دوست دارن اثر خودشون رو اندازه‌گیری کنن و شروع می‌کنن به اندازه‌گیری اثرات مختلف دیگه. دوست دارن ببینن خودشون در محیط در آدمهای دور و بر و... چه تغییری ایجاد می‌کنن ولی چون این در دسترس نیست (یا شاید هست و ما نمی‌بینیم) میرن به سراغ اتفاقات کوچک و بزرگ دیگه.


امروز در شرکت جلسه «حال» داشتیم؛ یه جلسه با رویکرد پویشی که می‌گفتیم حال‌مون الآن چطوره، اصلا تعریف‌مون چیه، در بلندمدت حال‌مون چطور بوده و چی کار میتونیم بکنیم برای بهتر شدن بلندمدتش. درمورد چند تا تمایز صحبت شد؛ مثل تمایز feel و mood یا Be happy about life و Be happy in life. و در مجموع جالب بود.

ولی بیشتر برای من جواب‌های بچه‌ها هیجان‌انگیز بود. شنیدن آدم‌های دیگری که کم‌وبیش در موقعیت مشابه من زندگی می‌کنن و اون‌ها چطور می‌بینن گذر ایام رو.

جواب من این بود که میانگین احوالم رو بهش 2- میدم در 6 ماه اخیر. و هیجان‌انگیزتر از شنیدن جواب‌های بقیه آدم‌ها، برام واکنش نشون دادن دو تا از بچه‌ها به این جمله‌م بود. گاهی حس میکنم که صرفا ماشین انجام یه سری کار و وظیفه‌م و خویشتنِ خویشم نامشهود و invisibleئه. ولی اتفاقات اینطوری انگار یه جرقه درونم روشن می‌کنن و باعث میشن چشمام برق بزنه.


اصولا من خیلی خودم رو نگاه نمیکنم. پدیده رفتن و در آینه به خویشتن نگریستن برام تا حدی تعریف نشده است :) حتی بعضی وقتها حس میکنم که عمدا هم از نگاه کردن عمیق به خودم و مخصوصا چشمام اجتناب میکنم. نمی‌دونم چرا.

خلاصه که در نتیجه یه سری از جزئیات رفتاریم رو وقتی میبینم برای خودم تازگی داره :)

این سیستم جدید مونیتورش خیلی واضحه، انگار عمق داره و تصویر خودم موقع کار کردن می‌افته در پس زمینه سیاه این صفحه. و از اونجایی که مدت زمان خیلی زیادی رو میشینم و کار میکنم برام توفیق اجباریه.

یکی از اولین چیزهایی که کشف کردم حرکت انگشتام بود. اولین بار بود که «متوجه» حرکت‌شون موقع تایپ‌کردن روی کیبورد میشدم. متوجه انحنایی که میگیرن، حرکتی که می‌کنن، لحظاتی که بلند میشن و میرن سراغ یه دکمه دیگه، جایی که بلندتر میشن و میزنن روی Enter و... . و میدونی؟ بنظرم حرکتشون واقعا زیبا اومد.

شاید یه حس منفی درونی نسبت به خودمه که نمیذاره برم و بشینم خودم رو ببینم. یا شاید حتی چیزی از شکستن اون حس منفی میترسه.


واقعا چطوری میشه فهمید یه انتخاب و تصمیمی درسته یا غلط تا وقتی انتخابش نکردی؟


اثرحالچرا؟گاهی دوست دارم چند تا باشم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید