ویرگول
ورودثبت نام
سارا جابری یا چیزی در همین حدود :)
سارا جابری یا چیزی در همین حدود :)ندانم!
سارا جابری یا چیزی در همین حدود :)
سارا جابری یا چیزی در همین حدود :)
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

کوله‌پشتی خرسی قهوه‌ای کوچک

امروز صبح شاهد یکی از لبخند‌به‌لب‌آورترین صحنه‌های دنیا بودم. یه پدر که بچه کوچیکش رو روی شونه‌اش نشونده بود و پاهاش رو از جلو گرفته بود که نیافته.

پدر یه کوله مشکی بزرگ و به نظر نگین داشت، و بچه‌ هم یه کوله فنقلی قد خودش که شکل یه خرس قهوه‌ای بود. تا جایی که مسیرم میتونست بخوره و مشترک باشه دنبالشون کردم و از دیدن این منظره لذت بردم.

یه جاهایی بچه شروع کرد به خودش رو به چپ و راست گردوندن، من نگران شدم که یه وقت از پشت نیافته. یعنی پدرش پاهاش رو گرفته بود ولی اگه زیاد میچرخید ممکن بود از پشت بره.

بعد دیدم خودش، که نشسته روی شونه باباش،
واقعا بدون هیچ ترسی
هیچ نگرانی
هیچ فکری
در آرامش و لذت محض داره میچرخه.

و به این فکر کردم که چندییییییییین وقته که این حس رو تجربه نکردم؟

بعد به این فکر کردم که اون لذت بدون دغدغه زندگی کردن و سپردن و اعتماد کردن به کس دیگه در عین حال که شیرینه، ولی خب لازمه‌‎اش اینه که همه جا پات رو گرفته باشه؛ معنیش اینه که هر جایی که اون بخواد بره میری. و تو وقتی مستقل میشی، وقتی دیگه خودت میتونی راه بری، دردِ روی پای خودت راه رفتن رو به جون میخری که بتونی جاهای بیشتری بری، یا حداقل جایی که دوست داری بری.

بعدش به این فکر کردم که خوب میشد اگه میشد آدم یه جاهایی و یه وقتایی سوییچ کنه. بگه امروز رو میخوام فقط یه کوله خرسی قهوه‌ای کوچیک بردارم، هممممممممه چیز رو بسپرم به یه کس دیگه، و خودم با خیال راحت و بدون ترس از افتادن فقط به چپ و راست بچرخم و دور و بر رو نگاه کنم.

کوله پشتی
۴
۰
سارا جابری یا چیزی در همین حدود :)
سارا جابری یا چیزی در همین حدود :)
ندانم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید