دو پسر بچه در حال قدم زدن در كنار جاده اي بودند كه چشمشان به دو بشكه شير كه براي فروش به شهر مي بردند، افتاد. پسر هاي شيطان در هر بشكه يك قورباغه انداختند. قورباغه اول با خود گفت:"خدايا!من كه تا به حال در شير شنا نكرده ام. در پوش را هم كه به خاطر سنگين بودنش نمي توانم كنار بزنم.:و خود را رها كرد. وقتي در شهر، در بشكه آب را برداشتند. با يك قورباغه مرده مواجه شدند. اما قورباغه بشكه دوم با خود گفت:"من نمي توانم در بشكه را كنار بزنم، اما مي توانم شنا كنم."و آن قدر شنا كرد تا خود را به تكه اي خامه شناور رساند. وقتي كه در بشكه دوم باز شد. قورباغه با يك جهش بيرون پريد و خود را نجات داد. نتيجه يك برنده هيچ گاه تسليم نمي شود و كسي كه تسليم شود نيز هيچ گاه برنده نمي شود.