بیمه عمر پارسیان·۵ سال پیشبرنده ها هيچ گاه تسليم نمي شونددو پسر بچه در حال قدم زدن در كنار جاده اي بودند كه چشمشان به دو بشكه شير كه براي فروش به شهر مي بردند، افتاد. پسر هاي شيطان در هر بشكه يك ق…
بیمه عمر پارسیان·۵ سال پیشتنها دو چيز وجود دارد كه موجب نگراني شما مي گردد.تنها دو چيز وجود دارد كه موجب نگراني شما مي گردد. هر چيزي كه سلامتي را تضمين مي كند يا اين كه مريضتان مي كند. اما اگر سالم هستيد، تنها دو چ…
بیمه عمر پارسیان·۵ سال پیشجرج رويس، آموزگار كلاس پنجم من بودجرج رويس، آموزگار كلاس پنجم من بود. يك روز ناگهان سر كلاس فرياد كشيد:"ساكت". بعد پاي تخته سياه رفت و با خط درشت نوشت، " نتوانستن"، بعد رو ب…
بیمه عمر پارسیان·۵ سال پیشهنري فورد هر جمعه براي زنش از يك گلفروشيهنري فورد هر جمعه براي زنش از يك گلفروشي، گل مي خريد. يك بار از گل فروش پرسيد:"آقاي محترم، شما مغازه خوبي داريد. چرا يك شعبه ديگر نمي زنيد؟…
بیمه عمر پارسیان·۵ سال پیشاگر نروم چيزي نصيبم نمي شودپيرمردي بود كه از راه عبور مسافران با قايق از يك سوي رودخانه به سمت ديگر آن، امرار معاش مي كرد. از او پرسيدند كه در طول روز چند بار اين كار
بیمه عمر پارسیاندرنکات مدیریت·۵ سال پیشتفاوت تیم های ایرانی و ژاپنیاین یه داستان جالبه در مورد تیم های ایرانی و ژاپنی با خوندنش با برخی از مشکلات مدیریتی کشورمان آشنا میشوید امیدوارم بتوانیم با این داستان م…
بیمه عمر پارسیاندرنکات مدیریت·۵ سال پیشهمیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنهیه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند… یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش مید…
بیمه عمر پارسیاندرنکات مدیریت·۵ سال پیشنجارنجار پیری بود که میخواست بازنشسته شود. او به کار فرمایش گفت که میخواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانوادها…
بیمه عمر پارسیاندرنکات مدیریت·۵ سال پیشدستمزدیک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش میرفت تا این که مدرسه ها باز شد.…
بیمه عمر پارسیاندرنکات مدیریت·۵ سال پیشغورباقه در نوک برجروزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه دو بدهند. هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود. جمعیت زیادی ب…