خیلی وقته میخام از مدرسه بنویسم و منصرف میشم اما میخام استارتشو از اینجا بزنم...
امروز من و مریم و نوستراداموس(دوسته خنگم)بزارین یکم از خنگ بازیاش بگم که به درستی این اسم براش پی ببرین!
یه روز سره کلاس دینی نشسته بودیم یهو پرسید : اون کی بود سیبو خورد حضرت آدم؟
خیلي با شک پرسید حضرت آدمو انقدر که ما از خنده منفجر شدیم:)
یه روزم من ازشون معما پرسیدم گفتم اگه یه بوته ی نیلوفر تو یه حوض باشه که هر روز دوبرابر روز قبل رشد کنه و این بوته توی روز شصتم کل حوض رو بگیره چند روز طول میکشه که نصف حوض پر شه؟
و نوستراداموس گفت : بستگی داره
حالا به چی : ابعاد حوض،محلی که حوض درش قرار داره شرایط آب و هوای اطرافش??
منم ادامه دادم : درسته به رنگ حوض بستگی داره به اینکه با چی ساختنش اصلا سازنده اش کی بوده?
تازه فقط این اینا نیست که ولی دیگه گناه داره اونارو نمیگم :)
در کل دوستای من همشون دارن این شکلین دارن تلف میشن اینجا باید تو آکسفورد درس بخونن!
یکی دیگه اشون سره کلاس جفرافیا دبیرمون پرسید چرا دریاچه ی ارومیه دومین دریاچه ی شور جهانه دوستم گفت : چون اولی شور تره:))
خوب خوب من و مریم و نوستراداموس و سه تا دوستای دیگه امون که تو کلاس الف ان کنار تور والیبال مشغول صحبت کردن بودیم و به هیچ وجه حاظر نبودیم سره کلاس محیط زیست بریم ولی با دیدن معاون که بچه ها رو با دعوا کلاس میکرد بی سر و صدا رفتیم کلاس:)
استادی دبیرمون روی صندلیش نشسته بود و بخاطر اینکه ایام امتحاناته درس نمیداد
صندلی نصفه نیمه ی منو برده بودن آخر و چون حوصله نداشتم برم دنبالش روی زمین کیف بغل نشستم...
کمی از برق لب بی رنگم رو روی لبام کشیدم و بی حوصله سر چرخوندم که با بچه های ردیف آخر چشم تو چشم شدم
بعضیاشون روی صندلی نشسته بودن بعضیای دیگه بالای سرشون موهاشون رو مدل میدادن انقدر متنوع و قشنگ که به سرم زد منم برم ولی یادم اومد گیره نزدم و منصرف شدم...
بله مدرسه ی ما این شکلیه باور کنین فرقی با آرایشگاه نداره حتی بعضی وقتا بچه ها رو در حال بند انداختن میبینین
علاوه بر اون لوازم آرایشی و انواع شال و...هم میفروشن
ولی بزارین یه توصیه بهتون بکنم هیچوقت از مدرسه خرید نکنین کیفیت لاکی که خریدم خیلی بد بود?
کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد توی کیفم بود ولی حس خوندن نبود در نتیجه با مریم آهنگای یگانه رو خوندیم : رقصهای آخر برگ بی جون کندن از شاخه ی نا امیدی
من و مریم غرق آهنگ شده بودیم که یهو یکی داد زد : مبینا رو
مبینا دختری با چشمای درشت و عسلی چشماش با چشمای مریم توی زیبایی رقابت تنگاتنگ داشتن...
چشمای مریم هم درشت و مشکیه با مژه های بلند فر خورده که تازه کشف کردیم دو ردیف لعنتی فقط سه درصد آدما دو ردیف مژه دارن
...
مبینا رو دیدم که خط چشم کشیده بود و واقعا خوشگل شده بود التبه خجالت میکشید دستاشو گرفت جلوی صورتش
نوستراداموس مثل خاله زنکا با بچه های وسط راجب فلان برند ریمل و کرم ضد جوش و ماسک فلان حرف میزد و من و مریم بهش میخندیدم بلند شد بره خط چشم رو بیاره ماهم بکشیم
استادی که دیگه از این وضع کلافه شده بود غرید : با این چند دیقه راه از خونه تا مدرسه کسی عاشقتون نمیشه
یکیشون داد زد : مگه واسه بقیه است واسه دل خودمون میزنیم
_واسه دل خودتون تو خونه بزنین
صدای خنده ی نوستراداموس پایان دهنده ی بحث بود خنده اش واسه این بود که تمام مدت با خوش نویس خط چشم می کشیدن؛)
ولی الحق که خیلی طبیعی بود....
درست همون لحظه در با صدای وحشتناکی کوبیده شد و مدیرمون اومد تو
من و مریم که روی زمین کنار میز دبیر به ديوار تکیه داده بودیم صاف نشستیم و الینا هم اومد کنارمون نشست
کلاس توی سکوت مطلق فرورفته بود مدیر کمی حرف زد و دعوا کرد و رفت فقط جمله ی آخرش تو ذهنم موند : مدرسه جای تعلیم و تربیتِ برین تو خیابون عقده هاتونو خالی کنین...
برعکس اکثر بچه ها من عاشق مدیرمونم و اینکه قبلا دبیر ادبیاتمون بوده هم بی تاثیر نیست
مدیر که میگم منظورم یه خانوم جدی با مانتو شلوار مشکی و اخمای گره خورده نیست
مدیر ما یه خانوم خیلی زیبا و متشخص و با پرستیژ و کاریزماتیکه راه رفتنش مثل مدلاست همه حسرت داشتن انگشای بلند و کشیده اشو دارن...
بعد رفتن مدیر سکوت کلاسو من با گفتن امروز چقدر خوشگل شدی به محدثه شکستم
معتقدم وقتی حس خوبی از کسی دریافت میکنی باید بهش بگی خوشحال میشن و خوشحال کردن دیگران خیلی حس خوبی داره
محدثه خندید که اسما کسی که مریم معتقد بود جای مغز توی سرش پوشاله گفت : امروز رژ زده خوشگل شده:|
منم زل زدم بهش گفتم : جدی؟ پس چرا تو هر روز رژ میزنی خوشگل نمیشی؟
به نظر خودم که خنده دار نبود اما همه ی کلاس از صدای خنده پر شد:)
یکی بهم گفت حاضر جوابیم گستاخ نشونم میده اما من نمیتونم جلوشو بگیرم جواب بعضیارو باید مثل خودشون داد??♀️