ویرگول
ورودثبت نام
یلدای روشن🤍
یلدای روشن🤍
خواندن ۴ دقیقه·۹ ماه پیش

چرایی و چگونگی...

دیشب قرار بود بریم خونه ی یکی از دوستامون چون بابام خونه نبود و اینجا از تاکسی و اسنپ و اینجور چیزا خبری نیست با دوستم قرار گذاشتیم باباش بیاد دنبالم اما گویا نمیشد!

کسی نبود منو برسونه کلافه دور خودم میچرخیدم چون واقعا دوست داشتم برم از قبل برنامه ریزی کرده بودیم چیکارا قراره بکنیم و میدونستم قراره به طرز عجیبی خوش بگذره از طرفی چون آماده بودم با نرفتن احساس ضایع بودن بهم دست می‌داد خلاصه بعد چند دیقه که دیگه ناامید شده بودم نشستم یه گوشه گوشیم رو برداشتم و دستم لغزید رو اسم عموبزرگم خوب با اون یکم رودروایسی دارم، جواب که داد گفتم : منو میبری خونه ی دوستم؟ گفت : بشین درساتو بخون. هر وقت دیگه بود راجب درس و اینا اظهار نظر میکردم اما الان فقط گفتم : میبری؟ گفت محمدامین رفته آرایشگاه و تا برگرده فروشگاه خالیه پرسیدم کی میاد و وقتی گفت معلوم نیست خیلی مغموم گوشی رو قطع کردم. توقع نداشتم بخاطرم فروشگاه رو تعطیل کنه چون اصلا دست اون نبود فقط از خودم حرصم گرفت که چرا زودتر زنگ نزدم.

جهت عکس داشتن پست🙃
جهت عکس داشتن پست🙃

از فکر اومدم بیرون و خیلی باکلاسانه رژم رو با کندن پوست لبم قورت دادم. تو فاز قهر و اینا که نیستم ولی برای اینکه یه چیزایی رو یاد بگیره بهش تیکه ميندازم دفعه ی بعدی که گیر داد : چرا پروفایلت اینشکلیه؟ این چیه گذاشتی استوری؟چرا درسات رو نمیخونی؟و... بهش میگم : اون موقع که لازم بود باشی نبودی وظیفه ات نبود حرفی نیست پس اینکه من چیکار میکنم هم فکر نکنم بهت مربوط باشه! ازش حساب میبرم و گفتن این حرف سخته ولی باید بگم یجوری میگم که بی احترامی نکرده باشم اوم اصلا به زبان طنز و شوخی میگم که متوجه بشه ناراحت نیستم فقط میخوام تلافی کنم. به

فکر میکردم اگه نرم ناراحت میشم ولی نبودم چاووشی پلی کردم و سعی کردم ناراحت باشم ولی نمیشد خنده ام می‌گرفت برای اینکه بیکار نباشم شروع کردم تحلیل این اتفاق صدای احمدی پور تو مغزم پلی شد و اینایی که میگم عیناً حرفای اونه :

وقتی به اتفاقات دور از زمان حال فکر می‌کنیم حالا چه گذشته ی دور چه آینده ی دور به این فکر میکینم که چرا اتفاق افتادن یا چرا اتفاق خواهند افتاد به چرایی قضیه فکر میکنم اما وقتی به اتفاقات نزدیک به الانمون فکر میکنیم حالا چه در گذشته چه در آینده به این فکر میکنیم که چطور اتفاق افتادن یا چطور اتفاق خواهند افتاد به چگونگی قضیه توجه داریم.جزئيات جزئیات جزئیات.

تا حالا فکر کردین که چرا اصولاً مسؤلیت هایی رو بر میداریم که زمان انجامش که میرسه مثل سگ پشیمون میشیم؟یا تعهداتی رو می‌پذیریم که زمان انجامش که میرسه پشیمون میشیم؟

مثلا دوستمون دو ماه بعد دیگه میخواد بره جایی میگه میشه یه صبح تا ظهر از بچم مراقبت کنی؟ ما هم با کلی ذوق میگیم : آره عزیزم، معلومه و اینا!

بعد که به اون روز نزدیک میشیم می‌فهمیم که باید یه نهاری هم مثل اینکه درست کنیم و بچه هم ماشالله چه جیغایی میکشه و چه فوشایی بلده اوه اوه اون روز مسابقه ی فوتبال ایران و آرژانتین هم هست و بعد می‌فهمیم که اصلا نمیخوایم از بچه نگهداری کنیم. چیشد؟ ما دو ماه پیش به چرایی این اتفاق فکر می‌کردیم یعنی تصویر ما از نگهداری بچه ی دوستمون اونقدری با جزئیات نبود که بتونیم این اتفاقات ریز رو هم کنارش پیش بینی کنیم. دو ماه پیش به چرایی این اتفاق فکر می‌کردیم : یه کمکی به دستمون میکنیم و خیلی هم با صفاست دیگه. ولی الان که روز نگهداری شده و ما داریم چگونه انجام دادنش رو میبینم متوجه میشیم که انگار خیلی هم با صفا نیست!

بعد از فکر اومدم بیرون و با خودم گفتم : آه لعنتی این دقیقااا کاریه که تو میکنی اون روز که فلانی گفت بیاین به چراییش فکر کردی گفتی اوه چقدر خوب میشه و رو هوا قبول کردی حواست به هیچی نبود اصلا مگه فقط همینه اون روز که همکلاسیت راهش رو اونقدررر دور کرد که طلاهایی که دور از چشم خانوداه اش سفارش داده بود رو بگیره گفتی : اگه بسته بود من بگیرم؟ و فقط به چراییش فکر کردی : خوب گناه داره نمیتونه یه بار دیگه هم این همه راه رو بیاد تا اینجا که از طرفی به کسی هم نمیتونه بگه و... ولی یه لحظه هم حواست به چگونگیش نبود حواست به این نبود که توی لعنتی با ماشین میری و میای و خجالت میکشی به راننده بگی وایسه حواست نبود خجالت میکشی بسته ی یه نفر دیگه رو بگیری و...!! همیشه همینه همیشه فقط فکر میکنی چرا باید انجامش بدی و بعدش پشیمون میشی.

خلاصه غرق شدم تو افکارم و ماجرای مهمونی به کل یادم رفت، راجب این قضیه ی چرایی چگونگی و اینا حرف زیاده ولی اگه بخوام اینجا بگم پست طولانی میشه باید تو چنل تلگرامم راجبش بنویسم.

اگه دوست داشتین بخونین : https://t.me/yaldanevis

فوتبال ایرانچرایی چگونگیدورهمیپیش بینیچاووشی
یلدام،عاشق لطافت شکوفه های گیلاس🍒بوی پونه و آویشن کوهی؛عاشق رقص آب فواره، نرمی کاهی کتاب و زیبایی مسحور کننده ی ابر ها☁️در تکاپوی بهتر شدن✨
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید