- میرزا! مثل همسایه روی در، «انی ارید اماناً یابن فاطمه» بزنیم! من میترسم!
+ بانو! نمیگویم نزنی؛ اما قبلش روی دریچه قلب نزده باشی چه سود؟!
- نمیفهمم میرزا!؟
+ قلبت امن نشود، جسمت را ایمن کنی؟
- خیالم از جسمم راحت میشود!
+ قلبت را پر کنند، دیگر ماندن را چه سود؟!
?
- بمانم شاید قلبم را امن کنم!
+ قلب است که جسم را بالا میکشد؛ جسم اگر کاری کند جز سنگینی نیست بانو!
- میگویی دست روی دست بگذاریم تا بمیریم!؟
+ بمیریم که خوب است؛ اما دست روی دست هرگز!
- میرزا!؟؟
+ نترس عزیزم! کان الله و لم یکم معه شی؛ و الان کماکان...
چیزی عوض نشده!
?
- من واقعا گیج شدهام!
+ گیجی ندارد. تقدیر محقق میشود، تو هم این میان «همان هستی که هستی»!
- یعنی قضا و قدر است که ما برویم؟
+ بله و نه
- پس که فرمود «از قضایش به قدرش پناه برم» دیگر چه معنایی دارد؟ پس بلاگردان چه معنایی دارد؟ پس تقلا نکنم و بنشینم!؟
این حق است میرزا؟
?
+ حق فقط اوست؛ و به دست او.
«قضا» از بالا میآید و «قدر» خیلی پیشتر از بالا آمده. در قدر اصرار نکن و قضا را از بالا دریاب!
- نفست از جای گرم است میرزا؟ فردا که همه گرفتیم این حرف را باز میزنی؟
+ نفسم از «قدر» است! اما به قدر وسع برای حفظ «قضا» میکوشم! فردا را چه باک؟
?
- دیدی خودت هم به «تغییر قضا» باور داری؟ حالا روی در نصب میکنی آن دعای «ارید اماناً...» را؟!
+ بانو باور دارم! به تغییر قضا نه از اسباب که از ارکان. باور دارم این نزول را میشود کنترل کرد؛ از سرچشمه نه در برکه... باور دارم
- چه کنم آخر!؟ چرا این قدر لقمه را میپیچانی!؟
?
+ لقمه وقتی میپیچد که راه راستش نرود!
قضا از بالا میآید؛ از عالم عقل و مثال. تا به ما در ملک میرسد. تو میخواهی «قضا» را پشت در خانه بگردانی؟! این لقمه پیچاندن نیست!؟
- مگر نگفتهاند این کارها بکنیم که قضا بگردانیم!؟ نعوذ بالله که اشتباه نگفتهاند!
+ نه نگفتهاند!
?
+ اشتباه نگفتهاند! اما نگفتهاند با کاغذ و نوشته بگردانی. حتی نگفتهاند با دارو و درمان بگردانی!
- وا؟! حتی اثر دارو را منکری؟!
+ نه بانو منکر نیستم. اما اثر در دارو نیست؛ اثر بر دارو مینشیند وقتی تو به «عقل» به دارو دست میبری!
قضا جایی دیگر در عالم عقل بسته میشود!
?
- آخر تکلیف ما چیست؟! حرز بر در بکوبیم یا نه؟ دارو بخوریم یا نه؟ پرهیز کنیم یا نه؟
+ همه را چون به عقل کردی، قضا بگردانی چون عقل کردی نه چون سبب در کار آمد! و هر چه از افسون و خیال کردی، قضات نجنبد؛ حتی اگر اسباب تمام کنی!
«قضا از بالا میآید و قدر خیلی پیش آمده است»
?
+ «قَدَر» آن است که بر تو نوشته شده، آنی دگرگون نخواهد شد؛ که از آنِ توست
«قضا» آن است که بسته به اکنونت بر تو میرود؛ تبدیلش ممکن است، اگر تو خود مبدل شوی...
پس بگرد تا به این بهانه خود را تبدیل کنی، که قضا این طور تبدیل میشود...
- اما میرزا!
+ جانم بانو؟
?
- این طور که میگویی یعنی اصلا اسباب را رها کنم و بچسبم به دعا؟! اگر باز هم دچار شدم چه؟ باورم سست نمیشود؟
+ بانو! اصلا چه بود؟ «لولا دعائکم»
اما دعا همانقدر که بر سجاده، در متن زندگیست؛ در پاس عقل، در پاس دل است. دعا تقلای ماهیست در آوارهگی میان تنگ؛ که هیچ آرام نگیرد!
?
- پس این همه اعمال و تقلاهای ما کجا میرود؟
+ بالا نمیرود! «...ولکن یناله التقوی منکم»! «تو» با عملت بالا میروی و قضا را از آن بالا پایین میآوری! عملی که «تو» را بدل نکند، قضا را تبدیل نخواهد کرد.
- پس عمل باید!
+ عملی باید که «خودت» را بسازد نه اطرافت را!