اکثر آدمها در توصیف کردن احساسات عجیب و غریب خودشان ناتوان اند. تصور میکنند که توصیف ناشدنی است یا اینکه آنها از پس توصیف درستش بر نمیآیند. از این رو کمتر دست به توصیف احساساتشان میزنند. اما ویژگی خوبی که در خودم تحسین میکنم، بی مرز بودنم راجع به احساسات است.
میدانم که احساسات چیزهای کهکشانی و فضایی ای نیستند. اتفاقن بسیار زمینی اند و تنها کافیست به خوبی بکاوی شان. کاویدنِ کافی دستت را باز میگذارد تا عجیبترینِ حسها را نیز توصیف کنی. شاید در آخر از ارائه توصیفی خوب ناکام بمانی. شاید در آخر هیچکس حس تو را درک نکند اما بنظرم مهم این است که تلاشت را کرده ای.
اگر تلاش نکنی هیچکس تو را نمیفهمد؛ اگر توصیف کنی بقیه شاید تو را بفهمند. این «شاید» ارزشش را دارد. بسیار هم دارد. جورج اورول میگوید: شاید مردم بیشتر میخواهند درک شوند تا دوست داشته شوند.