امروز حوالي ساعت ١٢ بعداز ظهر از طرف هواپيمايي باهام تماس گرفتن و گفتن پروازتون كنسل شده.
از قبل بار ها اين موضوع رو با خودم "مثلا" حل كرده بودم ولي عجيب ناراحت و نااميد بودم و با ناراحتي بيشتر رفتم هتل هايي كه رزرو كرده بودم رو كنسل كردم.
انگار هدف من كلا اين سفر بوده و خودمو كاملا باخته بودم و تا چند ساعت داشتم به زمين و زمان غرررررر ميزدم و بعدش رفتم پياده روي كردم و در حينش پادكست گوش دادم و بعدشم رفتم ٤ تا كتاب خودمو مهمون كردم بلكهههه بشوره ببره غممو.
و براي اولين بار در طول ٢٢ سال عمرم، مفهوم "هميشه اونجور كه ميخواي پيش نميره " رو با تمام وجودم درك كردم.اولش ميخواستم لج كنم ولي گفتم اخه با كي ميخواي لج كني!!!! زندگي نمياد نازتو بكشه و بگه باشه حالا كه اين كارو كردي ميزارم مسافرتتو بري.
بلكه تو اگه جا بزني و ضعيف عمل كني، در مقابل بقيه وحشي بازي هاي زندگي كم مياري و ازين عمري كه خدا بهت داده به بدترين شكل استفاده خواهي كرد.
و بيشتر فكر ميكنم ، ميبينم كه اين نرفتنه چقدر درس زندگي برام داشته.
تو اين چقد وقت اخير زندگي براي شما چه درسايي داشته؟؟؟؟