ویرگول
ورودثبت نام
مهدی یزدانی خرم
مهدی یزدانی خرم
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

گنج‌های دهه شصت من و قرنطینه در کوهستان!


این زن یکی از رویاسازانِ زندگی من و شاید بسیاری دیگر باشد. آناماریا ماتوته... نویسنده‌ی اسپانیایی که با رمانِ «پولینا، چشم و چراغِ کوهپایه» یکی از کسانی بود که باعث شد فکر کنم من هم وجود دارم... رمانی که بی‌اغراق ده‌ها بار خوانده‌ام‌ و می‌خوانم‌اش. با ترجمه‌ی ناب محمد قاضی و جلدی سبز رنگ که بعد تبدیل شد به جلدی سفیدتر. پولینا را در این روزها دوباره می‌خوانم. داستانِ دخترک زشتی را که به خاطر بیماری موهای‌اش را از ته تراشیده‌اند، دختری کوچک که والدینش مُرده‌اند ( شاید دیکتاتوری فرانکو سر به نیست‌شان کرده) و حالا می‌فرستندش نزد پدربزرگ و مادربزرگ‌اش در کوهستان. در خانه‌ای اربابی تا در قرنطینه باشد در زمستان سخت پیشِ رو و آن‌جا رویا می‌بافد و با پسرکی نابینا دوست می‌شود...


در سال‌های دهه‌ی شصت که کتاب‌خانه‌ی کانون پرورشی پناه‌گاه‌ام بود این رمان را کشف کردم. یادم می‌آید چند بار خواندم‌اش و روزی یکی از همسایه‌ها که زار و زندهگی‌اش را گذاشته بود برای فروش تا بروند ترکیه و بعد آمریکا (آن سال‌ها حراج‌های خانگی بسیار زیاد بود. فروختن همه چیز و بعد سفر به ترکیه و شاید اروپا یا آمریکا...) به مادرم تلفن کرد که بیاید و ببیند چیزی به دردش می‌خورد. تصویر محوی از آن خانه در یادم است. و کتاب‌هایی که روی میز گذاشته بودند برای فروش. یکی‌شان پولینا بود و دیگری جادوگر شهر اُز... خریدم‌شان. انگار گنج‌هایی یافته بودم. و حالا پولینای خودم را داشتم که می‌توانستم با خیال راحت جلد سبزش را سیر نگاه کنم و بخوانم و این برای پسربچه‌ای که عمدتا منزوی بود کیفِ حسابی داشت.

سال‌ها گذشت و من مدام از این کتاب می‌نوشتم و متاسفانه کانون پرورشی کم تجدید چاپ و پخش‌اش می‌کند. از سویی گمان می‌کنم جهان ادبیات نوجوانی که نسل من با آن بزرگ‌ شد عمیق‌تر، انسانی‌تر و باشکوه‌تر بود نسبت به انبوه‌کتاب‌هایی که حالا پر فروش‌اند. درشان فقر، رنج، پیروزی، رویاداشتن و صلح جای‌ِ ویژه‌ای داشت. حتا نمونه‌های علمی‌تخیلی‌اش نیز درجه اول بود با نویسندگانی چون ژول ورن یا آسیموف. اما پولینا در جان من ماند. آن اتاق زیر شیروانی، تماشای بو دادن بلوط‌ها، جشن کریسمس و شکوفه‌زدن عشق. ماتوته را بعدها شناختم‌.

زنی که در دوران فرانکو بیست و پنج سال ممنوع‌القلم بود، همان زمانی که من رمان‌اش را در تهران می‌خواندم... پنج سال پیش در هشتاد نه ساله‌گی از دنیا رفت. جایزه‌ی سروانتس داشت و کوهی افتخار. اما این روزها مثل خیلی اوقات باز غرق می‌شوم در آن همه مهر و امید.
چه خوب که کانون نسخه‌ی صوتی‌اش را هم با صدای گلاره عباسی درآورد.


آناماریا ماتوتهمحمد قاضیپولینا چشم و چراغ کوهپایهگلاره عباسیمهدی یزدانی خرم
مهدی یزدانی خرم نویسنده و روزنامه‌نگار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید