راستش اینه که من فیلمها و داستانهای آروم، بدون چالش و با پایان خوش رو دوست دارم. متاسفانه بیشتر اثرهای تاثیرگذار و خوب ساختهشده توی دنیا هم دقیقا برعکس این ویژگیها هستن. اما من، شاید برای محافظت از خودم، فعلا تصمیم گرفتم که حداقل دنیای خیال و تفریحم رو شاد و مثبت نگه دارم.
با همهی این تصمیمها فیلم جوکر رو دیدم. با وجود اینکه چشمام رو توی خیلی از جاهای فیلم بسته بودم اما بیشتر از یک هفته است که بهش فکر میکنم. برای همینم اومدم اینجا تا فکرهای این یه هفته رو مرتبتر کنم تا شاید ازشون خلاص شم و بتونم به کارهام برسم...
مسئله برای من همدردیای هست که وقتی از نزدیک یکی مثل جوکر رو همراهی میکنم، توی دلم میاد. با همهی کارهای وحشیانهای که میکنه. میتونم برای همهشون منطق بیارم و بگم خب شاید هم حق داشته. اینجا حتی برای دلیل کارهاش مقصر بزرگی هم پیدا نمیشه. فقط یه مجموعه شرایطی رو نشون میده که هر کدومشون شاید نقش دارن. اما خب وقتی کسی نباشه که به عنوان مقصر اصلی همه چی یقهاش رو بگیرم، اذیت میشم.
حالا بعد کلی فکر، به جملهی تکراری و کلیشهای همیشگیِ «قضاوت نکنیم» میرسم. نمیشه هیچ کسی حتی یه قاتل زنجیرهای رو قضاوت کرد. اونم شاید برای خودش دلایلی داشته.
نمیدونم، حتی شاید آدمهای «خوب» هم تحسین زیادی نداشته باشن و مجموعه شرایط یه آدم اون رو به بزرگی برسونه... اصلا خود من چی شدم که اینجام؟
اینجای داستان هست که به سوالهای فلسفی عجیبی میرسه که از دانش و فکر من فاصلهی زیادی داره و توی سیکل معیوب فکرهام گیر میکنم.