نشستی داری یه مقالهی پیچیده با کلی فرمول ریاضی میخونی، مغزت داره کلنجار میره که آخه نویسندهاش اینا رو از کجا آورد، یهو یه اشکی از گوشهی چشمت میاد...
وسط مهمونیای داری میرقصی، آهنگش که عوض میشه، یهو یه اشکی از گوشهی چشمت میاد...
داری خرید گوشت و پیاز و میوه برای کل هفتهی آینده میکنی، یهو یه اشکی از گوشهی چشمت میاد..
دوستت اومده خونهتون با هم چای میخورین و حرفهای همیشگی میزنین، یهو اشکی از گوشهی چشمت میاد...
داری با همهشون تصویری حرف میزنی، یهو یه اشکی از گوشهی چشمشون میاد، یهو یه اشکی از گوشهی چشم تو میاد...
دلتنگی این شکلیه، تموم نمیشه، عادت نمیشه...