ویرگول
ورودثبت نام
یه عاشق با کلی قضاوت
یه عاشق با کلی قضاوت
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

کی افغانی بود ؟

نیمه های بهمن (89) رسید و من طبق قول و قرارم رفتم شعبه جدید و قرار شد تا عید نوروز عصر ها برم مغازه و صبح ها هم میرفتم دانشگاه !

قبل اومدن مغازه تو ذهنم بود یکی از فروشنده ها افغانی هست ولی نمیدونستم کی هست ، اسم وفامیلش چیه ...

خلاصه رفتم مغازه و فروشنده ها هم تو مغازه بودن ، فروشنده های جدید رو دیدم و کم کم فامیل هاشون رو پرسیدم ، اخه من ادم برونگرا نیستم و درونگرا هستم ، اینطور بگم وقتی رفتم مغازه یه سلام علیک کردم و رفتم پشت دخل نشستم ، بعد کم کم مشتریا که میومدن سوالی داشتن یا برای خرید اومده بودن من اونا رو پاس میدام به فروشنده ها و تقسیم کار میکردم

چون فامیل فروشنده جدیدا رو نمیدونستم مثلا میگفتم خانم ... ( مکث میکردم) ، اینبار خود فروشنده ها نگام میکردن که با کی کار دارم ! من به ترتیب به یکیشون میگفتم مثلا مدل یخچال ها رو نشون این مشتری بدین و همینطور این سیکل ادامه داشت ، این که فامیل ها رو نمیپرسیدم بماند ... مثل کسانی که میترسن فامیل کسی رو بپرسن و عملا حوصله هم نداشتم با فروشنده ها هم کلام شم چون همین حسابداری و خوش رو بودن با مشتری و تخفیف دادن کلی ازم انرژی میگرفت و مواقع لازم فامیل فروشنده رو که نمیدونستم میپرسیدم تا دفعه بعد یادم بمونه و اینطور فامیل ها رو یاد میگرفتم.

البته چون خیلی ذهنم فرّار هست حدود یه هفته ای میشه تا فامیل ها رو یاد میگرفتم ، حتی فامیل فروشنده قبلی ها هم یادم رفته بود و همین مشکل هم هنوز دست به گریبانم هست و خیلی موارد رو فراموش میکنم .

خوب دونه دونه فامیل فروشنده جدیدا رو پرسیدم یکی دهقان ، یکی صادقی ، یکی عاشوری ، یکی محمدی و...

تو دل خودم گفتم پس اون فروشنده افغانیه کجاست ؟ اخه داداشم هم نبود که ازش بپرسم و قاعدتا فروشنده ها هم نمیدونستن کی افغانی هست ! از فروشنده ها پرسیدم کیا جدید اومدین ؟ چند نفر جدید هستین؟

که گفتن ما 4 نفر جدیدیم ( همونایی که فامیلاشونو بالا گفتم) ، تو دلم گفتم ای داد حالا پیدا کن اون فروشنده افغانیه رو ...

از این رو برام مهم بود بدونم کی افغانی هست که اگه اداره کار اومد بتونم سریع بپچونمش فروشنده رو و قایمش کنم

راستی تو پرانتز یه چیز بگم ! نمیخوام از خودم تعریف کنم صرفا برای اشنایی میگم ، من با دختر خانم ها از قشر های متفاوتی کار کرده بودم هم تو دانشگاه ، هم سر پروژه هم تو محیط کار ولی اهل دوست دختر نبودم و از اون کسایی هم نبودم که دید بزنم ، نمیگم جانماز اب میکشم ، نه اتفاقا تو موارد دیگه اینطور نبودم ولی تو رفتار با خانم و دخترا ناخودآگاه یجور کِرختی خاصی داشتم .

یادمه چند روز چند روز گوشیم تو خونه بود و سالی یبار اس ام اس میدادم اونم مثلا به برنامه تلویزیون و...

برگردیم تو مغازه !! خلاصه روز کاری تموم شد و اخرای وقت داداشم اومد و رفتیم بیرون مغازه گفتم کدوم اینا افغانی هست ، گفت خانم محمدی ! چشمام گرد شد اخه من هر کسی رو حدس زدم به غیر اون ، اخه من تا حالا همه افغانی ها رو از قشر کارگر مرد دیده بودم و یا خانم ها رو اکثر چشم ژاپنی ( بهشون میگم هزاره) ولی در مورد خانم محمدی از لحاظ وقار و شخصیت و سنگینی و سبک گفتار و رفتار همه چیز فرق میکرد


شخصیتدلنوشتهوقارجهیزیه سرازندگی
سلام ،اول از همه بگم تا عاشق نشدی ، نمیتونی عشق رو درک کنی ،فقط قضاوت میکنی ! من یه پسر ایرانی هستم که عاشق یه دختر افغانی شدم و این داستان 100% واقعی هست ،فقط اسم ها و مکانها رو تغییر دادم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید