ویرگول
ورودثبت نام
یگانه یوسفی| نویسنده
یگانه یوسفی| نویسندهجستجو‌گری کوچیک در خیابان‌های خیال، پناهِ کلماتِ بی‌پناه، کمی رقص با کلمات را بلدم...
یگانه یوسفی| نویسنده
یگانه یوسفی| نویسنده
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

معشوقه...

مطبوعات را گام به گام با نامت پر کردم؛‌

حوالی شهر بر روی دیواره‌ها چشمانت را کشیدم؛

عکست را قابِ دیوار کردم؛

مهرِ عشق‌ت را بر روی دلم حک کردم؛

ثانیه‌ها را شمردم؛

روزها را بدون تو سپری کردم؛

لحظه‌ به لحظه چشم به درب دوختم؛

ماه را بدون تو تماشا کردم؛

زیر باران بدون تو رقصیدم؛

آوازهای عاشقانه را بدون تو

در خیابان‌های این شهر سرودم؛

زمستان آمد؛

گنجشکان رفتند؛

پرستوها مهاجرت کردند؛

عطر گرمِ چای دبش در خانه‌ها

در آن سرمای طاقت فرسا پیچید؛

بوی داستان‌های دلنشین مادربزرگ

تمام فضای کهنه‌ی خانه‌ی کوچک انتهای روستا را پر کرد؛

اما تو،

اما تو نیامدی.

پاییز با تمام عاشقانه‌هایش تمام شد

و نیامدی،

زمستان هم با تمام عطر جدایی‌اش دارد تمام میشود و

تو هنوز که هنوز نیامدی...

ای معشوقه من کِی تو را در اعماق خاک سپردم که قرار نیست هیچ‌وقت بیایی؟

اثر: یگانه یوسفی

"خیالات یک رویا پرداز"✍️

۲
۰
یگانه یوسفی| نویسنده
یگانه یوسفی| نویسنده
جستجو‌گری کوچیک در خیابان‌های خیال، پناهِ کلماتِ بی‌پناه، کمی رقص با کلمات را بلدم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید