ویرگول
ورودثبت نام
یگانه پارسا
یگانه پارسا
خواندن ۹ دقیقه·۲ سال پیش

مامان درس خون

در نگاه اول خیلی سخت به نظر میاد که با داشتن دو فرزند با اختلاف سنی کم بتونی درس بخونی اما علاقه به پیشرفت و مفید بودن روحیه ایی رو در تو تقویت می کنه که باعث میشه همه سختی ها رو به جون بخری و کاری رو که می خواهی، انجامش بدی تا حداقل به خودت ثابت کنی که تو هم می تونی.
ترم دوم دانشگاه بودم که وارد دنیای متاهلین شدم و ازدواج کردم . کمی طول کشید تا توازن لازم رو در کارها و روزمره های خودم ایجاد کنم. دوره لیسانسم رو به پایان بود که متوجه شدم دارم مادر میشم و درسم که تموم شد خودم رو برای انجام وظایف مادری آماده می کردم. روزهای شیرینی که هرگز از یاد نخواهی برد. این روزها رو برای تمام بانوان سرزمینم آرزو می کنم.
این گذشت و فرزند دومم هم با فاصله دو سال به دنیا اومد. کمی که فرزندانم بزرگتر شدند و وابستگیشون به من کمتر شد، تصمیم گرفتم درسم رو ادامه بدم. برنامه ریزی کردم و درس خوندن رو شروع کردم. ساعت مطالعم از پنج صبح شروع می شد تا هشت و نیم، نه صبح که روزِ بچه ها شروع می شد. ساعت دوم مطالعه ساعت سه تا پنج بعد از ظهر بود و مربوط به زمان استراحت بعد از ظهر بچه ها بود. چون نیمه دوم سال بود بیدار شدنشون همزمان با تاریکی هوا بود. خونه تاریک بود و فقط اتاقی که من داخلش درس می خوندم روشن بود. هیچ وقت لحظه ایی رو که بیدار می‌شدن و با چشمان براق و شادابشون من رو نگاه می کردن تا به آغوش مادرانه دعوتشون کنم رو فراموش نمی کنم. وجود اونها انرژی مضاعفی بود که انجام هر کاری رو ممکن می کرد. اینطوری بود که چیزی حدود چهار یا پنج ساعت در طول روز درس می خوندم اما خوب کافی نبود چون چند سالی دور مونده بودم و علاوه بر دروسِ منبع آزمون، زبان انگلیسی هم نقش خیلی مهمی در رشته تحصیلی من ایفا می کرد که اون هم باید تقویت می شد. با کمک های مادر و همسرم هفته ایی دو جلسه به کلاس زبان میرفتم کلاس زبان بر پایه آموزش لغات و درک مطلب بود و از کلاس های رایج زبان نبود، پیشرفت خوبی داشتم اما کافی نبود. تلاش خودم رو می کردم و این با تمام سختی ها برام لذت بخش بود ولی خوب کنکور رو که دادم نتیجه ایی رو که می خواستم، حاصل نشد ونتونستم رتبه ام رو در حدی برسونم که بتونم تهران قبول بشم. و این گذشت اما من همچنان در سودای درس خوندن بودم تا اینکه فرزند دومم هم وارد فضای مدرسه و پیش دبستان شد و من فرصت بیشتر و بهتری برای درس خوندن پیدا کردم. اینبار ساعت مطالعه از بعد از رفتن بچه ها به مدرسه شروع می شد و تا ظهر که بچه ها از مدرسه بر می گشتن، ادامه داشت حدودا از هشت صبح تا حدود ظهر. از ظهر تا شب زمان مادرانگی برای فرزندانم بود و موعد رسیدگی کردن به درس و تکالیف و سایر نیازهاشون .

شب ها بچه ها حتما باید ساعت ٩ می خوابیدند تا هم آنها استراحت کافی داشته باشند و هم من فرصت لازم برای درس خواندن داشته باشم. نوبت دوم مطالعه از ساعت ٩ شب تا حدود ١١ بود. زبانم رو جدی تر دنبال کردم و زودتر هم شروع به درس خواندن کرده بودم و فرصت بیشتری برای مطالعه تا زمان کنکور ارشد داشتم. به هر حال از فرصتی که داشتم نهایت استفاده رو کردم. در روزهای تعطیل به کمک همسرم برنامه ام از پنج صبح شروع می شد و بیشتر روز رو به مطالعه و درس خوندن می گذروندم و رسیدگی به بچه ها رو همسرم بر عهده می گرفتند تا اینبار به موفقیت نزدیکتر بشوم و همان هم شد و در کنکور ارشد با رتبه خوبی قبول شدم و حالا قسمت مهم ماجرا شروع شد. در آن زمان ما به دلیل ماموریت کاری همسرم از تهران به ارومیه نقل مکان کرده بودیم و رشته تحصیلی من در دانشگاه ارومیه نبود و نزدیک ترین انتخاب برای من دانشگاه تبریز بود. دو راه بیشتر نداشتم یا باید تهران را انتخاب می کردم و با بچه ها به تهران بر می گشتم و در کنار پدر و مادرم و به دور از همسرم درس می خواندم و یا باید رنج رفت و آمد به تبریز را می پذیرفتم و با کمک همسرم و در کنار یکدیگر درسم را ادامه می دادم راه دوم مناسب تر بود و در دانشگاه تبریز ثبت نام کردم . سخت بود هم برای من و هم برای همسرم اما بچه ها از وجود پدرشان دور نمی ماندند.

روزهای شنبه بعد از ظهر ها و سه روز دیگر از ساعت ٨ صبح تا ٣ بعد از ظهر کلاس داشتم. از ارومیه تا تبریز حدود سه ساعت راه بود صبح ها ساعت ۴ صبح بیدار می شدم و بعد از آماده کردن وسائل مدرسه بچه ها و سفره صبحانه شان راهی ترمینال می شدم. اولین اتوبوس به سمت تبریز ساعت پنج حرکت می کرد و اتوبوس های بعدی هر نیم ساعت یکبار حرکت می کردند بار اول با اتوبوس ساعت پنج و نیم رفتم و بعد از استادم سر کلاس رسیدم نگاه معترض استاد باعث شد با خودم عهد کنم تا هرگز دیر به کلاس نرسم و از اون به بعد ساعت حرکت من ساعت ۵ شد. ساعت از هفت می گذشت که به ترمینال تبریز می رسیدم و به موقع سر کلاس بودم عموما روشن کردن چراغ کلاس با من بود.
بعد از پایان کلاس ها مجدد به ارومیه بر می گشتم فاصله سه چهار ساعته راه اجازه کمی استراحت و مطالعه به من می داد. حضورم کنار بچه ها از حدود ساعت ۵ بعد از ظهر تا ٩ شب بود که می خوابیدند در این فاصله به درسشون باید رسیدگی می کردم و تدارکات لازم برای فردا از جمله ناهار و سایر مسائل دیده می شد. علیرغم کارهای زیادی که داشتم با برنامه ریزی مناسب اجازه ندادم کمبودی از هیچ لحاظ به وجود بیاید چون کارهایم زیاد بود باید برنامه ریزی کاملی می داشتم و همین باعث می شد نقص و کمبود خاصی ایجاد نشود بر فرض اگر در قبل هر از گاهی از غذای آماده بیرون یا غذاهای حاضری استفاده می کردم، در زمان دانشگاه اینطور نشد و فقط به تفریح و تنوع در بعضی از روزهای تعطیل این اتفاق می افتاد. برنامه ریزی برای رسیدگی به همه کارها، باعث ایجاد نظم بسیار بهتری در امورات منزل و حتی معاشرت ها و مهمانی ها و تفریحات شده بود و استفاده بسیار بهتری از اوقات زندگی داشتیم. زمان مطالعه درس هایم در ساعات استراحت و عدم حضور فرزندانم در منزل بود. شب ها از ساعت ٩ تا ١١ بعلاوه روزهایی که در منزل بودم. به جهت اینکه رشته تحصیلی من به گونه ایی بود که برای مطالعه و تحقیق منابع ترجمه شده ایی برای آن وجود ندارد و مطالعه و پژوهش باید از روی منابع زبان اصلی انجام می شد، باید وقت بیشتری برای مطالعه می گذاشتم که خوب بسیار هم برایم لذت بخش بود. نوشتن مقاله برای سمینارهایم، تهیه پاور پوینت برای ارائه آنها، مطالعه کتاب های مرجعِ زبان اصلی، تلاش و تکاپو برای استفاده بهینه از وقت برای اداره بهتر امورات منزل و انجام وظایف مادری و همسری، همه و همه من را در بیشتر مواقع در موقعیت مطالعه و کار قرار داده بود و این ناخود آگاه در شکل گیری تربیت فرزندانم و روش تربیت آنها تاثیر گذاشت و یک شیوه عملی برای شکل گیری شخصیت آنها شد. اینکه فرزندانم مرا دائم در حال تلاش و درس‌خواندن می‌دیدند. اینکه پدرشان را همراه و هم گام من می دیدند. اینکه همه کارها درست و کامل انجام میشد. و اینکه زندگی علیرغم تمام سختی ها و مشکلات، شاداب و روان در جریان بود، باعث شد الگوی رفتاری مناسبی برای فرزندانم ایجاد شود و آنها هم با تبعیت از رفتار ما پیش بروند. بر خلاف بیشتر هم سن و سالانشان در کارها همراه و کمک بودند. در درس خواندن و مطالعه مستقل تر و پر تلاش تر شدند. یاد گرفتند تا برای اوقاتشان برنامه داشته باشند و هیچ وقت اوقات خالی آنها صرف بازی های کامپیوتری و یا کارتن های متنوع و متعدد رایج میان همسن و سالانشان نشد البته ممکن است این مقوله برای بسیاری از پدر و مادر ها باور پذیر نباشد اما اگر فرصت یاری کرد حتما در مورد آن صحبت خواهم کرد. آن زمان بود که به عمق این مطلب پی بردم که برای تربیت صحیح فرزندانمان اول باید خودم را تربیت و اصلاح کنم و آنها با دیدن الگویی عملی، راه درست را در پیش خواهند گرفت و تربیت صحیح با حرف و نصیحت ایجاد نمی شود. بگذریم...

کلاس های تئورری به پایان رسید و زمان ارائه پایان نامه رسید. شروع مراحل پایان نامه من همزمان با اتمام ماموریت همسرم در ارومیه بود و ما به تهران بازگشتیم. با پیگیری های زیاد و طاقت فرسا و جانکاه توانستم پایان نامه ام را زیر نظر استاد دوم راهنما و در یکی از دانشگاه های تهران انجام بدهم که نیازمند تحقیق و پژوهش عملی و آزمایشگاهی بود و وقت بیشتری را از من طلب می کرد.
هر روز بعد از رفتن بچه ها به مدرسه و فراهم کردن تمام تدارکات لازم برای زمان عدم حضورم در منزل، حوالی ساعت ٩ صبح در آزمایشگاه حضور پیدا می کردم که تا حدود ساعت ۶ یا ٧ بعد از ظهر به طول می انجامید و برای بازگشت به منزل به ساعت اوج ترافیک برخورد می کردم و عملا وقت زیادی را در ترافیک از دست می دادم این شد که ترجیح دادم تا حوالی ساعت ٩ شب که دانشجویان دکتری در آزمایشگاه هستند، من هم به کار خودم ادامه بدهم و همین مسئله باعث می شد تا یک روز در میان کار سبک تری داشته باشم و بیشتر کنار فرزندانم باشم . روزهای پایان نامه روزهای سختی بود و در این روز ها حضور مادرم و همسرم بسیار برایم کمک کننده بود و عدم حضور طولانی من در خانه را پوشش می داد. دفاعیه که انجام شد به خاطر سختی های روزهای پایان نامه تا مدتها از درس خواندن منع شدم و به دلیل شرایط خاص و منحصر به فردی که داشتم و در تمام طول این مسیر هم با ما بود، ترجیح دادم تا زمینه مطالعاتم رو تغییر بدم و وارد فضای دیجیتال شدم و به لطف خدا در این زمینه هم تا به امروز رو به رشد و موفق بودم.

#پله_به_پله

#دیجیتال_مارکتینگ_پله_به_پله

دیجیتال مارکتینگ پله به پلهپله به پلهمادرانهادامه تحصیلپایان نامه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید