از همان بدر تولد،تفاوت را بین خودمان حس کردم.
خیلی عمیق....از عمق اقیانوس ها هم عمیق تر بود.
او خورشید بود،من ماه
او سفید بود،من سیاه
ناز و لطافتش را از چند فرسنگ دور تر میتوانی حس کنی؛ولی من سرد و بارانی حس میشدم..... موهای فر سیم تلفنی اش به قدری زیباست که هر چقدر هم بلند شود تا سر شانه هایش دیده میشود و با رنگ قهوه ای تیره جذابیتش را چند برابر میکند؛ولی موهای من مانند شبِ سرد و تاریک،سیاهو براق و صافو موجدار است.
وقتی وارد قلمرو اش میشوی ،آن گرمیو لطافت و عطر شیرینش را حس میکنی و قلمرو من تو را در سیاهی و سفیدی خودش غرق میکند.
او ،پوست گندمی و گرم......من،سفید و سرد.....
همیشه شیفته سیرت او میشوم....چشمان بزرگ و کشیده،بینی خوش فرم،گونه هایی که باورکردنش سخت است که طبیعی باشند!،لبانی باریک و کشیده و چال گونه ای که این زیبایی را چند برابر میکند؛و من،چشمانی گرد و بزرگ که با مژه های بلندم ،هیچ وقت گرد دیده نمیشود،با رنگ قهوه ای سوخته که اگر دقت نکنی سیاه میبینی....بینی کوچک مادرزادی که سنگینی عینکی که برای چشمان ضعیف شدم میزنم،اذیتش میکند.
موقع حرف زدن جمله هایش به قدری طولانی و شیرین است که درِ همۀ سوال های ذهنت را میبندد و من خیلی کوتاه مختصر بیان میکنم.
او در زیبا ترین ماه تابستان،شهریور به دنیا آمده،11صبح،در یک روز روشنِ گرم و خنک..... و من در سردترین ماه زمستان،اسفند به دنیا آمدم،11شب،در یک شب تاریک و سرد.
.
.
.
برایم این تفاوت ها شیرین است نه تلخ؛شاید این تفاوت هاست که عاشق هم هستیم....
+خواهر مهربونم،بمونی برام
پ.ن:دو ماه و 4 روزه از هم دوریم:(