یک روزی یک نفری اومد یک نهالی رو یک جایی کاشت. اون نهال کم کم رشد کرد و طی چندین سال تبدیل به یک درخت تنومند شد. روی این درخت یک عالمه پرنده و حشره و جک و جانور زندگی کردن و مردن، اما درخت همیشه اونجا بود. تا اینکه یک روزی با اره برقی این درخت رو از تنه بریدن. یک مذهبی پوچ گرا که فکر می کرد باید زندگی دنیا رو برای آخرت رها کنه و یک ماتریالیست پوچ گرا که فکر می کرد هر چیزی باید در دنیا یک نتیجه ای داشته باشه، داشتن در کنار هم به صحنه بریده شدن این درخت نگاه می کردن و سوالی که هر دوشون می پرسیدن این بود: خب که چی؟ این همه سال رشد کردی، قد کشیدی، شاخ و برگ پیدا کردی، خانه و مأمن یک عالمه موجود زنده دیگه بودی، اما خب که چی؟ تهش با یک اره برقی تموم شد. همون آدمی که اول داستان در جوانی درخت رو کاشته بود و الآن واسه خودش پیری شده بود داشت از اونجا رد می شد و برگشت بهشون گفت: این درخت برای من و شما رشد نکرد. رشد کرد چون یک نفر دیگه ای داشت تماشاش می کرد. و اون یک نفر کسیه که کل جهان دارن واسه اون رشد می کنن، گسترش پیدا می کنن، می چرخن و می جنبن. تا وقتی اون یک نفر داره تماشا می کنه، مهم نیست که تهش چی میشه.
مذهبی پوچ گرا و ماتریالیست پوچ گرا با اینکه از نظر عقیده مقابل هم قرار می گیرن، اما در یک چیز مشترک هستن و اونم اینه که هر دو به دنبال «نتیجه» هستن. مذهبی پوچ گرا نتیجه رو در آخرت می خواد و ماتریالیست پوچ گرا نتیجه رو در زندگی می خواد. مذهبی پوچ گرا خودش رو به طور افراطی درگیر شرعیات می کنه تا در آخرت زندگی بهتری داشته باشه، در حالیکه در این راه فرصت درست زندگی کردن رو از دست می ده. از اونطرف ماتریالیست پوچ گرا به هر دری می زنه تا یک چیز ارضا کننده پیدا کنه اما هیچوقت راضی نمیشه. یک روز دنبال مدل جدید گوشی می گرده، یک روز خودش رو درگیر اهداف زندگیش می کنه، یک روز درگیر هیجان مسابقات فوتبال میشه و نهایتاً به این نتیجه می رسه که باید چیزی نخواد تا راحت تر زندگی کنه. هیچ کدوم از این پوچ گرایان درک نکردن که یک کسی داره تماشاشون می کنه. هیچ کدوم ارزش فرایند رشد کردن رو نفهمیدن و همیشه دنبال نتیجه بودن. همیشه دنبال رضایت پایدار بودن؛ ماتریالیست رضایت پایدار رو در زندگی می خواست و مذهبی که فهمید نمی تونه رضایت پایدار رو در زندگی به دست بیاره، در آخرت به دنبالش گشت. ولی درخت رشد کرد. رشد کرد تا خودش رو به اون یک نفر نشون بده. چون باید به چشم اون یک نفر زیبا دیده میشد. و زیبایی یعنی رشد کردن.