yellownarcissus
yellownarcissus
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

نقد داستان کوتاه فقط میخواستم یک تلفن کنم از مارکز

داستان درباره زنی به نام ماریا هست که در جاده گیر می‌کند و میخواهد با همسرش تماس بگیرد، اتوبوسی برای او نگه می‌دارد و ماریا را برای تلفن به اسایشگاه روانی می‌برد و ماریا برای سالها به عنوان بیمار در آن آسایشگاه بستری می‌شود.


داستان را می‌توان در همین چند خط خلاصه کرد و بسیار شوکه کنندست ولی نویسنده به خوبی بیان می‌کند که چطور در انتها شخصیت ها به راحتی با این موضوع کنار می‌ایند و آن را می‌پذیرند و حتی شوهر ماریا تا مدتی هر شنبه به ملاقات او می‌اید و خود ماریا نیز بعد از چند سال در اسایشگاه احساس ارامش میکند.

من فکر می‌کنم داستان طبیعت منعطف انسان را که می‌تواند با هر اتفاق و شرایطی بعد از مدتی کنار بی‌اید و ضعف ما در مقابل محیط را نشان می‌دهد.

اسایشگاه، پرستارها، دکترها و در نهایت ادم های اطراف ماریا می‌توانند نمادی از یک سیستم و جامعه باشند و ماریا اول داستان می‌تواند نمادی از دوره کودکی انسان و قبل از جامعه پذیر شدن او باشد.

ما در کودکی نیازهای ساده‌ای داریم اما اجتماع انسانی برای ما نسخه دیگری پیچیده است، جامعه نقش‌ها و مسئولیت هایی به ما اعطا می‌کند و برچسب های گوناگونی مثل ملیت، مذهب و غیره به ما می‌چسباند .

ما در ابتدای مسیر کمی گله می‌کنیم ولی خیلی زود همه ما این سیستم را می‌پذیریم، احساس ارامش میکنیم و ان را به بخشی از هویت خود تبدیل می‌کنیم.

این طبیعت ماست و وقتی ان را در چند خط خلاصه می‌کنیم مثل چند خط خلاصه داستان شوکه اور و غیر واقعی بنظر می‌اید ولی وقتی کل داستان رو می‌خوانیم همه‌ چیز طبیعی به نظر می‌رسد .

داستان برای من تلنگری برای فکر کردن به جبر زندگی بود، از این جبر نمی‌توان رها شد اما گاهی به یاد اوردنش برای رهایی از تعصبات مختلف کمک کننده است.


داستان کوتاهگارسیا مارکزنقد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید