دیروز اتفاقی فردی رو دیدم که بعد از دو سال همچنان با سوالات تکراری در حال پرسوجو بود و در رویدادهای تکراری شرکت میکرد برای اینکه کسبوکارش رو شروع کنه، لیست مخاطبانش را از افراد پر میکرد ولی اینبار یه خورده نا امیدتر و سردرگمتر و تنها افتخارش همون لیست مخاطبین و عکسهای دسته جمعی بود و هنوز نتونسته بود کسبوکارش یعنی کاری که واقعا دوستش داشت یا حداقل فکر می کرد به اون علاقهمند رو شروع کنه و این برای همه افردی که میخوان چیزی رو شروع کنند یا یاد بگیرین صدق میکنه مثل اون برنامهنویسی که هر وقت منو میبینه میگه از کجا شروع کنم و چیکار کنم؟!! صدق میکنه! شاید فکر میکنه منتظره کسی از فرمول جادویی چیزی بهش بگه یا یک چراغ جادو بهش بده و سه تا آرزو کنه...
اگر همه این عزیزان همون موقع شروع میکردند و مسیر اشتباه هم میرفتند تا الان حداقل چیزی یاد میگرفتند چیزایی که هیچ جا ممکن نیست گفته بشه چون باید تجربه بشن چون هر کسبوکاری سبک خودش رو داره و هیچ الگو مشابه و تکراری برای موفقیت وجود نداره پس برو اشتباه کن برو شکست بخور برو یاد بگیر و دوباره و دوباره تکرار کن تا به نتیجه برسی.
یادگیری هدفمند که متناسب با رشد کسب و کار باشه چیزیه که همه ما اونو لازم داریم بدونیم چی میخوایم که بدونیم چیکار کنیم تا اینکه چیزهایی یاد بگیریم که نمیدونیم کی قرار است به کار بیایند این همان الگویی بود که در مدرسه به ما یاد دادند به ما نگفتند به ما انگیزه لازم را برای یادگیری ندادند و از ما میخواستند مباحث پیچیده ریاضی، هندسه و فیزیک رو یاد بگیریم که شاید برای ما بیربط بودند برای مثال شاید اگر من میدونستم قرار یک بازی کامپیوتری بسازم و برای ساخت اون نیاز به فیزیک دارم مطمئنا با انگیزه بیشتری تلاش میکردم و اینگونه هست که یادگیری هدفمند میشود
در زندگی هر وقت به نقطهای رسیدم که فهمیدم چیزی را نمیدانم حس این را داشتم که یک پله جلوتر افتادهام
اگر در زندگیتان در هر لحظه بعد از تلاشهای فراوان به نقطهای رسیدید که هیچ نمیدانید بفهمید که در حال پیشرفت هستید فهمیدن اینکه هیچ نمیدانید یک مرز برای شروع پیشرفت است وقتی میدانی چیزی را نمیدانی به دنبالش میروی ولی وقتی میدانی که میدانی دیگر پیشرفتی حاصل نمیشود و به اصطلاح به خودت فهماندهای که دانشات کافی است و لزومی به آموختن و یادگیری نداری...