
درست در آن سوی دلتنگی ها در وادی غربت تنها بی آنکه بدانی چقدر تنهایی تو یه شهر غریب بدون آشنا راستی آشنا کیست دیگر نمی دانم گاهی احساس می کنم به چیزی بیشتر از یک رفیق که ندارم نیاز دارم به هر حال این منم و شهری غریب در دل غربت دنیا چیزی نبود که تصورش را می کردم خیلی تنها شدم نمی دانم شاید این گونه بهتر باشد راستی گاهی باید سن خودت را تکرار کنی تا یادت نرود ...
بعد از گذشت سالها، تنهایی و غربت بی انگیزه می کنه آدم رو یه حس های غربی درونت احساس می کنی یه جور سردی شاید هم همون تنهایی است که یه جوری داره آزارت میده وقتی عجیب میشه که تو شهر خودت هم غریب باشی در کل به معنی واقعی کلمه تنها باشی