
شب است و من تنها، غربتی عجیب دارد این شهر غریب و به یاد دلتنگی هایم که فریاد بی صدای تنهایی من است و در خود پاییزی گم می کند و من فریادم را بی صدا تر از همیشه بر سر تنهاییم می زنم در کنج دلم دنبال گمشده ای می گردم و بر پریشانی خویش از خلوت کوچههای دلم مینالم ....